• خانه
  • مقالات
  • نقد کتاب
  • مصاحبه‌ها
  • ترجمه‌ها
  • خاطرات
  • شعر
  • عکس
  • زندگی‌نامه
  • ویدیوها
  • rss

باستان‌گرایی سرمایه فرهنگی می‌سازد

منتشرشده در مهرنامه شماره 6 ٬ آبان 1389

چه عوامل محیطی و زمانی، رشد رمانتیسم تاریخی و دلدادگی به شکوه و عظمت تاریخ باستان و رجعت به پیشینه پرافتخار را موجب می‌شود؟

اولا همانطور که می‌دانیم ناسیونالیسم مانند خانواده براساس یک سری منافع مادی شکل نگرفته و لذا خالص به نظر می‌آید. عشق به وطن یک موضوع اخلاقی است و لذا بسیار قوی‌تر از دلبستگی به یک طبقه، حرفه و یا سازمان است. دوما به نظر من تاریخ‌نگاری یک پروسه دیالکتیکی در هم بافتن تعلقات ایدئولوژیک و گرایش‌‌های سیاسی است با اسناد و داده‌های تاریخی. اگر از منظر جامعه‌شناسی دانش به این مساله نگاه کنیم می‌بینیم که تاریخ‌نگار همواره در تاریخ‌نگاری خود با یک سری از انتخاب‌ها و تصمیم‌ها روبه‌روست و چه بسا که خود نیز دستی در سیاست داشته باشد.

لذا نگرانی‌های سیاسی می‌تواند نوشتارهای تاریخی ما را تحت شعاع قرار دهد و نقالی تاریخی‌مان را با تبلیغات سیاسی عجین گرداند. برای مثال برگردیم و ببینیم که تئوریسین‌ها و تاریخ‌نگاران شوروی و چین یا حزب بعث و ناصریست‌ها چگونه جانبدارانه «تاریخ» می‌نوشتند. از خود بپرسیم که چرا اغلب قریب به اتفاق مورخان اسرائیلی تاریخ را چنان می‌نویسند که حقانیت دولت متبوع خویش را تبلیغ می‌کنند. یا از خود بپرسیم که چرا روایت‌های ناسیونالیستی در مورد اراضی مورد مناقشه مانند فلسطین و کشمیر اینگونه جانبدارانه است. در ساحت علوم اجتماعی مباحث بومی‌گرایی (Primordialism‌) به خوبی دلایل گیرایی تاریخ‌نگاری جانبدارانه را توضیح می‌دهند.

حال با این پیش‌زمینه به سراغ سوال شما می‌روم و می‌‌گویم که به رخ کشیدن عظمت نیاکان هم خوراکی است برای دغدغه هویت، هم مسکنی است برای التیام وجدان زخم‌خورده امروزیان و هم ویترینی است برای جلب دلارهای توریستی. حرف من این است که بسیاری از ما ایرانیان تاریخ را با میراث یکی می‌پنداریم حال آنکه اولی در دایره نقد می‌نشیند و دومی نه. اولی از شما می‌خواهد که بر توسن چرا و اگر و ولی و شاید و آیا بنشینید و به چهارسوی گیتی رکاب زنید. حال آنکه دومی از شما می‌خواهد که نگهبان سنت و آداب و مرده ریگ‌های گذشتگان باشی. بی‌شک درجه‌ای از حفظ میراث برای هر جامعه‌ای ضروری است تا تداوم روحی آن را رقم زند اما تا آنجا که ذهن را از سوال برحذر نکند و پاداش پرسشگر را با دشنام و طرد ندهد.

به نظر من نقش روشنفکر و تاریخ‌نگار آن نیست که در قاموس یک آشپز رستوران برای جامعه خوراک دلچسب روحی مهیا کند بلکه آن است که با طرح سوالات چالشگرانه ما را به تعقل وادارد. سوالاتی از این دست: چگونه اسکندر مقدونی می‌تواند در سن 22 سالگی ایران را شکست دهد؟ رابطه این شکست با جنگ‌های 30 ساله خسروپرویز و رومیان چه بوده است و با آتش زدن آتن توسط خشایارشاه چه ربطی دارد؟ توجیه‌پذیری شکست ایرانیان با آن همه سابقه نظامی از اعراب مسلمان شده چیست؟ ظلم شیعیان به اهل سنت افغانی را در زمان شاه سلطان‌حسین چگونه می‌توان توجیه کرد؟ چگونه است که ما محمود افغان و اشرف افغان را غیرایرانی می‌دانیم و از «فتنه افغان‌ها» صحبت می‌کنیم ولی سنایی و نظامی عروضی و رودکی سمرقندی را جزو ذخایر فرهنگی خود قلمداد می‌کنیم؟ و آنگاه که اعراب و ترک‌ها بزرگان ایران زمین را به خاطر زبان و یا مذهب ایشان از خود می‌دانند چنین آشفته می‌شویم. از حمله مغولان فغان جاودانه داریم ولی نادرشاه را به خاطر وجوهاتی که از هند به همراه آورد ستایش می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که وی 20 تا 30 هزار هندی را قتل‌عام کرد و آنقدر غنایم با خود همراه آورد که تا 3 سال پس از بازگشتش از کسی مالیات نگرفت. آیا براستی کشتار مزدکیان توسط انوشیروان نباید مورد مداقه قرار گیرد؟ چرا نمی‌پرسیم که به چه دلیل در هیچ یک از کشورهای خاورمیانه اصل خودمختاری مورد قبول قرار نگرفته است؟

در فصل «گفتاری درباره نگاه ملی‌گرایانه به هویت ایرانی» اشاره‌ای داشتید به «میراث گرایی» و اینکه یکی از نتایج ناگوار میراث‌گرایی شیفتگی به گذشته است. آیا این میراث‌گرایی را می‌توان مکانیسمی دفاعی در ناخودآگاه ایرانیان دانست که عظمت پیشین را به یاد می‌آورد تا تلخی امروز را تسکین دهد و قابل تحمل کند؟

بله، به نظر من این چنین است. در هنگامه‌ای که حال مشکل می‌‌شود و آینده نامعلوم، بازگشت به گذشته بس فریبا جلوه می‌کند. باری می‌توان میراث‌گرایی را به عنوان مکانیسم دفاعی مردم عامه درک کرد ولی نمی‌توان و نباید از قشر روشنفکر نیز خواست که همپای اینان سنگ گذشته را به سینه بزنند. به قولی:

گیرم پدر تو بود فاضل/ از فضل پدر تو را چه حاصل

وانگهی روشنفکر نمی‌باید فراموش کند که میراث‌گرایی با مشکلاتی مانند (Selection bias) غلو، احساس فراموشی خود خواسته، تداوم تصنعی و … در هم آمیخته شده.

شما در گفته‌ها و نوشته‌های خود از نوعی «نگاه حسرت‌بار به تاریخ باستان» سخن گفته و معتقدید که «ما همیشه نگاهمان به گذشته است. مثل کهنه سربازی که وقت و توان خویش را در لذت بردن از بازگویی افتخارهای دوران جنگ سپری می‌کند.» این در حالی است که محمد توکلی طرقی در کتاب «تجدد بومی و بازاندیشی تاریخ» تمایل ایرانیان به تجلیل از گذشتگان را به گونه دیگری تحلیل می‌کند و معتقد است که «سرزنش اکنونیان و بزرگداشت پیشینیان شگردی بدیع برای برانگیختن حس وطن دوستی برای ساختن آینده بود.» بدین ترتیب آیا در نگاه شما نوعی بی‌التفاتی به نتایج مثبت توجه به تاریخ گذشته و باستان که دکتر توکلی‌ طرقی از آنها یاد می‌کند، دیده نمی‌شود؟

من این حرف دوستم دکتر توکلی‌طرقی را در مواردی قبول دارم. باری زمانی که میرزاده عشقی در کنار ویرانه‌های کاخ تیسفون می‌ایستد و می‌سراید:

این در و دیوار دربار خراب/ چیست یارب وین ستون بی‌حساب؟
این بود گهواره‌ی ساسانیان/ بنگه تاریخی ایرانیان؟
قدرت و علمش چنان آباد کرد/ سستی و جهلش چنین بر باد کرد
ای مداین ای تو ای قصر خراب/ باید ایران ز خجلت گردد آب

بس مشهود است که میرزاده عشقی با ستایش پیشینیان به نکوهش امروزیان می‌پردازد و آنها را شرمنده می‌سازد تا به خود آیند و دگر بار کاری کنند سترگ. اما من می‌گویم که ما چنان مدهوش بزرگداشت پیشینیان شده‌ایم که سرزنش اکنونیان را، یعنی خود خودمان را کنار گذاشته‌ایم و سوال‌هایی را که باید طرح کنیم غلاف کرده‌ایم. ملامت بیگانگان و تحسین مردگان کار ساده و بی‌دردسری است ولی یقه خود را گرفتن و ترازنامه خود را در آستان سنجش قرار دادن از جنس دیگری است.

به عبارت دیگر نقد دیگری به نقد خود بدل کردنم را آرزوست. چون صحبت از ساسانیان شد اجازه دهید که این سوال را نیز مطرح کنم. از دوران هخامنشی تا به حال بیش از 350 پادشاه بر ایران زمین حکمرانی کرده‌اند. آیا از خود پرسیده‌ایم که چه درصدی از اینان به دست اعضای خانواده خود و یا اتباع زیردستشان به قتل رسیده‌اند؟ چه درصدی در جنگ و دفاع از مام میهن کشته شده‌اند؟ چه درصدی از سلطنت خلع شده‌اند؟ اگر به تحقیق در این مورد مبادرت کردیم و مثلا دریافتیم که بیش از 60درصد این حاکمان به دست خودی‌ها کشته شده‌اند (امثال خشایار شاه، اردشیر سوم، داریوش سوم، ‌اردلان پنجم، یزدگرد سوم، خسروپرویز، جلال‌الدین منگبرنی، نادرشاه، لطفعلی‌خان زند، ناصرالدین شاه) آنگاه به تاریخ سلطنت در ایران چگونه نگاه خواهیم کرد؟ این همه را به پای جباریت حاکمان خواهیم نوشت و یا قدر ناشناس بودن هموطنان؟ پسرکشی‌‌های شاه‌عباس و نادرشاه و برادرکشی‌ها را چه باید گفت؟ اینکه از زمان محمدعلی شاه به بعد هیچ پادشاهی در ایران نمرده را چگونه توضیح می‌دهیم؟

بازخوانی شاهنامه در زمانه پریشانی و شکست ایران در جنگ با بیگانگان، بازسازی هویت ایرانی را ممکن کرد. نوشته‌های میرزا آقاخان کرمانی هم کوششی برای بازسازی گذشته‌ای بود که در روایات پیشین خاموش مانده و فراموش شده بود و در این یادپردازی کاوه آهنگر پیشتاز جنبش‌ ملی برشمرده شده است. از نگاه شما کارکرد بازآفرینی این نقش‌ها و بازگشت به اسطوره‌های تاریخ باستان، بیداری ملی با اتکای غروری جمعی بوده یا صرفا آرامش روحی است که بر آتش ملی‌گرایی کاذب دامن زده است؟

رولند بارتت (Roland Barthes) در کتاب اسطوره‌ها (mythologies) به ما یادآوری می‌کند که اسطوره‌ها به خواست‌های تاریخی مردمان یک توجیه طبیعی می‌بخشند و آنچه تصادفی بوده را ابدی جلوه می‌دهند. اسطوره‌ها لذا در شکل دادن نگاه عمومی به وقایع روزمره ایفاگر نقشی هستند بسی مهم. اسطوره از جنبش خمیر (یا مایعات) است و نه فلز (یا جامدات). قابلیت تغییر دارد و مردمان می‌توانند به فراخور حال در اسطوره‌ها آنچه را که می‌خواهند ببینند و بزرگ کنند. لذا من می‌گویم که دیواری چنین میان آنچه شما «بیداری ملی با اتکا به غروری جمعی» می‌نامید و آنچه «ملی‌گرایی کاذب» برمی‌شمارید حائل نگردیده. چگونه است که ما از عظمت امپراتوری هخامنشی صحبت می‌کنیم ولی حاضر نیستیم که بپذیریم مانند هر امپراتوری دیگری که بر مردمان مختلفی (از نظر نژاد، مذهب، زبان) حکمرانی کرده و اسباب آزار و نارضایتی ایشان را نیز سبب گردیده است.

قبول دارم که کوروش که هم یونانیان و هم یهودیان از او به نیکی یاد می‌کنند پادشاهی بزرگ و با بصیرت بوده ولی آیا دیگران نیز به همین گونه بوده‌اند؟ برای مثال آیا به یاد می‌آوریم که یونانیانی که در آسیای صغیر می‌زیستند و به دفاع از آتن پرداختند توسط داریوش سرکوب شدند و ایشان در مصر هم صداهای مخالف را خاموش ساختند؟ جنبش شعوبیه که موقعیت برتر اعراب و «امت اسلامی» را به چالش کشید فراموش کرده‌ایم؟ چرا پیام مزدکیان بر دل‌های فرودستان می‌نشست؟ یعقوب لیث از چه بابت در خطه سیستان محبوب گرفت؟ به عبارت دیگر آیا از خود پرسیده‌ایم که «ممالک محروسه ایران» یا «امت اسلامی» تا چه حد با واقعیت می‌خواند در حالی که سنت ناسیونالیسم‌های قومی (ethno-nationalism) و جنبش‌های طبقاتی در چهارگوشه ایران زمین از قدمت و قدرت برخوردار بودند؟

چون از شاهنامه سخن گفتید اجازه دهید این یادآوری را نیز بکنیم که چند سال پیش زمانی که زنده‌یاد احمد شاملو خوانش متفاوتی از این شاهکار ملی را ارائه کرد مورد عتاب میهن‌پرستان افراطی قرار گرفت. برخورد با شاملو مرا به یاد این حرف اریک فروم انداخت که می‌گفت: «ملی‌گرایی زنای با محارم، بت‌پرستی و جنون زمانه ماست و میهن‌پرستی کیش آن. روشن است که مراد من از میهن‌پرستی عقیده‌ای است که میهن را برتر از انسانیت و برتر از حق و عدالت می‌نشاند، نه عشق به وطن که هم عنان دلبستگی به رفاه معنوی و مادی ملت است و به هیچ روی با سلطه آن ملت و دیگر ملت‌ها سازگار نیست.» آنگاه که میهن را برتر از انسانیت قلمداد کنیم مبادرت به یک بت‌پرستی مدرن کرده‌ایم. من نه این بی‌مهری و نه عظمت مراسم خاکسپاری شاملو که افتخار حضور در آن را داشتم، هرگز فراموش نمی‌کنم.

شما تاریخ‌نگاری آکنده از شرم و تفاخر، قرار دادن چهره‌های تاریخی در دو گروه چهره‌های منفی که باید از آنها شرمنده باشیم و چهره‌های مثبت که هاله تقدس دور آنها کشیده‌ایم را «شوخی با وجدان جامعه» نامیده‌اید. آیا تجلیل ایرانیان از چهره‌هایی چون کوروش و مصدق متفاوت از تجلیل هندی‌ها از گاندی، آمریکایی‌ها از کندی و… است؟ آیا اصولا خارج از نهادهای آکادمیک و در زندگی روزمره، در همه جوامع «شرم و تفاخر»، واقعیتی حاضر در نگاه تاریخی مردم نیست؟

حرف من این نبوده و نیست که ایرانیان تافته‌ای جدابافته هستند که تجلیل ایشان از بزرگان ملی‌شان متفاوت از دیگر مردمان است. درست است که تاریخ‌نگاری شرم و تفاخر در همه جوامع رواج دارد و این تا ‌حد زیادی مدیون تبلیغات دولت‌هاست که از طریق نظام آموزشی، وسایل ارتباط جمعی، بزرگداشت‌ها، موزه‌ها و غیره روایت خود را غالب می‌سازند. طرف صحبت من ولی نه مردم عامه که روشنفکران و تاریخ‌نگاران بوده‌اند و قصدم در کتاب «تراشیدم، پرستدیم، شکستم» نه نهیب، ناله‌ای بود که منزلت حرفه خویش را نگه دارند. به قول شاعر:

ناله را هر قدر می‌خواهم که پنهان برکشم/ سینه می‌گوید که من تنگ آمدم فریاد کن

من به وسع خود سعی کردم که در این کتاب از سوداگران اندیشه بخواهم تا مقوله هویت ایرانی را از چشم‌اندازهای دیگری بنگرند. «آیا»ها را بی‌جواب نگذارند و از کنار «اما»ها بی‌تفاوت نگذرند و با اشراف بر متدولوژی‌های جدید تاریخنگاری واقعیت‌های ملی و اسطوره‌ای را بازنگری کنند و سوال‌های نوینی را مطرح سازند. به‌راستی آیا هنوز وقت آن نرسیده که مثلا قضاوت‌هایمان در مورد امثال احمد قوام و مظفر بقایی‌ کمی عادلانه‌تر شود؟

چه نسبتی میان باستان‌گرایی و ناسیونالیسم برقرار است؟ آیا میان این دو یک این همانی وجود دارد؟

ناسیونالیسم به‌عنوان یک ابر روایت عمدتا نیازمند نوعی باستان‌گرایی است چرا که برای آن یک میراث سمبلیک و یک سرمایه فرهنگی ایجاد می‌کند. همانگونه که داشتن سرمایه‌ مالی در بانک به فرد اطمینان و امنیت می‌بخشد سرمایه فرهنگی نیز فراغ خاطر یک جامعه را مهیا می‌کند. در کتاب نقل‌قولی از اریک هابسبام آورده‌ام که می‌گوید «مفهوم ملت بدون گذشته و خاطره تاریخی ناساز و تناقض‌آمیز است. آنچه به یک ملت موجودیت می‌بخشد گذشته آن است، آنچه به ملتی در برابر دیگر ملت‌ها، پروانه هستی و جواز هم‌ترازی می‌بخشد گذشته آن است.» اینکه رضاشاه کاوش‌ها و حفاری‌های باستان‌شناسان را حمایت کرد و محمدرضا شاه در مقابل مقبره کوروش اعلام بیدار بودن کرد و آقای رفسنجانی چند سال پیش پس از بازدید تخت جمشید اعلام کرد که «احساس غرور ملی می‌کنم» همه بیانگر این همانی باستان‌گرایی و ناسیونالیسم است.

آیا می‌توان باستان‌گرایی در دوره رضاشاه را بیشتر متاثر از اوج ناسیونالیسم در تراز جهانی – به گفته اریک هابسبام – دانست که موجش به ایران رسید یا باید آن را بدون ارتباط با موج ناسیونالیسم در جهان و به سان مولفه‌ای برای نوسازی ایران دانست که می‌خواست زیرساخت‌های فرهنگی و اجتماعی نوین را برپایه سنت‌های کهن بنا کند؟

ابتدا باید بگویم که هابسبام در کتاب ملت و ملی‌گرایی اشاره چندانی به جنبش‌های ناسیونالیستی در خاورمیانه ندارد ولی اگر به سراغ کتاب هانس کوهن (Hans Kohn) تحت عنوان تاریخ ملی‌گرایی در شرق (A History of Nationalism in the East) که در سال 1929 میلادی چاپ شده برویم، می‌بینیم که او نسبتا خوب جنبش‌های ناسیونالیستی در آسیا و خاورمیانه را تحلیل کرده است. به نظر من نمی‌توان خارج از یک چارچوب تطبیقی نضج گرفتن ناسیونالیسم را چه در اروپا و چه در کشورهای جهان سوم درک کرد.

تبعیض نژادی نهفته در کلونیالیسم و روابط خدایگان و بنده نهفته در آن به رشد ناسیونالیسم کمک شایانی کرد. زوال امپراتوری‌های اطریش – مجارستان، پروس و عثمانی شوق رهایی و استقلال را در دل و روان مردمان تحت انقیاد جاری ساخت. پیروزی ژاپن کوچک بر روسیه قدرتمند در جنگ 1905 بسیاری از مردمان خاورمیانه و آسیا را به وجد آورد. ناسیونالیسم عرب و ترکی و ایرانی در گهواره قرن 19 میلادی بزرگ شدند و در قرن بیستم بلوغ یافتند. من در چهار فصل از کتاب جدیدم که به بررسی دوران بعد از مشروطه تا پایان حکومت رضاشاه می‌پردازد نضج گرفتن ناسیونالیسم را در نیمه اول قرن بیستم مورد کنکاش قرار داده‌ام و خوانندگان مهرنامه را به آن فصول رجوع می‌دهم.

مرتبط

  • اکتبر 26, 2010
  • - مدیر
  • بدون نظر
  • باستان گرایی, بومی گرایی, توکلی طرقی, رضاشاه, رولند بارتت, ساسانیان, شاهنامه, مهرنامه, میراث گرایی, میرزاده عشقی, ناسیونالیسم, هویت ایرانی, کلونیالیسم
درباره این نویسنده
  • View all posts by مدیر
  • بلاگ
اشتراک‌گذاری
  • google-share

نظر بدهید لغو پاسخ

درباره سایت

در این سایت بسیاری از مقالات، مصاحبه‌ها، نقد کتاب‌ها و ترجمه‌هایی را که در سه دهه گذشته انجام داده‌ام را در کنار کتاب‌های من می‌توانید ببینید. سعی کرده‌ام متن اولیه را تا حد امکان حفظ کنم و اگر در مطبوعات ایران چیزی حذف شده بود آن را اضافه کنم. بعضی از مقالات این سایت برای اولین بار در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار می‌گیرند. لطفا نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود را با من در میان بگذارید.

زندگی‌نامه

مهرزاد بروجردی به‌ سال 1341 در شهرآغاجاری به‌ دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی را در خوزستان گذرانید. چند ماهی پیش از انقلاب 57 برای تحصیل در رشته‌ی علم سیاست و جامعه‌شناسی به آمریکا سفر کرد. ادامه ...

تازه‌ها

  • علل و پیامدهای اعتراضات کنونی در ایران
  • ۴۱۰ پاسدار سیاست‌ورز
  • دفاع از کارنامه روشنفکران ایران، بخش اول
  • به کجا داریم میرویم؟ گفتگوی مهرزاد بروجردی، صادق زیباکلام و احمد وخشیته

تماس

Mehrzad Boroujerdi
Dean, College of Arts, Sciences and Education Missouri University of Science and Technology 118 Fulton Hall Rolla, MO 65409 573-341-4575
Profmehrzad@gmail.com
https://www.boroujerdi.spia.vt.edu
  • Facebook
  • Flicker
  • Skype
  • Twitter
  • Linkdin

جستجو



نقل مطالب این آرشیو با ذكر ماخذ یا با لینک آزاد است. Copyright © 2018. mehrzadboroujerdi.com

بازگشت به بالا