تناقضهای سیاست در پاکستان
Mehrzad Boroujerdi “The Paradoxes of Pakistan.” In The Immanent Frame: Secularism, Religion and the Public Sphere, Link / (Dec. 30, 2007).
اینک باز، یک کشتار سیاسی دیگر در آسیای جنوب شرقی! پس از مهاتما گاندی (1948)، لیاقتعلی خان (1951)، شیخ مجیب الرحمن (1975)، ضیاءالرحمن (1981)، ایندیرا گاندی (1984)، راجیو گاندی (1991)، مرتضی بوتو (1996) و احمد شاه مسعود (2001)، اکنون بی نظیر بوتو آخرین رهبر سیاسی در این پهنه طوفان زده است که به ضرب تیر مخالفان انتقامپیشه بر زمین افتاده است. و اگر به این فهرست نام دیگر رهبرانی را بیافزاییم که به جوخه اعدام سپرده شدهاند (مانند ضیاءالحق و نور محمد تره کی) یا در پی کودتای نظامی از کشور بیرون رانده شدهاند (مانند اسکندر میرزا)، تاریخ خشونتبار کشمکش بر سر قدرت در این گوشه از جهان با بیرحمی در پیش دیدگانمان پدیدار میشود. نباید گذاشت که در غوغای گفتگوها در چند و چون رویداد غمباری چون کشته شدن بی نظیر بوتو، آنچه غمبارتر است، یعنی تاریخچه سیاسی پاکستان، از نظر بگریزد. کشوری که نامش دیار پاکان است و قرار بود که پس از جدایی از هندوستان سرزمین موعود مسلمانان شبه قاره را در پیش چشم کشد، اینک آکنده از فقر و فلاکت، خشونت سیاسی، کشمکشهای قبیلگی و تندرویهای مذهبی است. شصت سال پیش از این پدر پاکستان، محمد علی جناح ایده و آرمان بنیانگزاران آن را چنین صورت میبست: “شما مردمان پاکستان آزادید تا به معبدهای خود بروید… به مسجدهایتان یا به هر جای دیگری که برای پرستش برمیگزینید. آزادید که به هر دین و مذهبی بگروید و دولت هیچ حق دخالتی در آن ندارد… ما همه شهروندان برابر یک دولت شهریم… با گذشت زمان نه هندوان هندو خواهند ماند و نه مسلمانان مسلمان، نه به معنای مذهبی – چرا که هر کس دین و ایمان خویش را خواهد داشت – بلکه به معنای سیاسی، یعنی شهروندان یک دولت شهر.”
اگر سخنان جناح امروز تهی از معنا مینماید این از آن روست که کشوری که وی در بنیاد نهادنش کوشید بار تناقضهای جدی را از نخستین روزهای پدید آمدنش تا به امروز بر دوش میکشد. آنچه که دل از این بنیادگزاران بهراستی غربی اندیش پاکستان میربود دورنمای دولت مسلمان عرفی بود در حالی که روحانیان از همان آغاز خواستار دولتی بودند که بر هیچ علت وجودی جز اسلام تکیه نمیتوانست زد. این چالش در کنار دیگر علتها، کشور پاکستان را از داشتن قانون اساسی در دورهای به درازنای نه سال از زمان پدید آمدنش محروم داشت. و از آن زمان تا امروز حتی دین اسلام نیز نتوانسته است خمیرمایه یکپارچگی و آرامش این کشور را فراهم آورد. چنین است که پاکستان دومین کشور پرجمعیت مسلمان در جهان (165 میلیون) اینک به پرورشگاه جنبشهای موعودگرا (احمدیه)، سرزمین اسلام تاویلگرا و عرفانی (اسماعیلی) و رویشگاه جهادیهای فرامرزی (القاعده) تبدیل شده است. و آنگاه در پی در آمیختگی با سیاست قبیلگی و ملیگراییهای قومی (برای نمونه نگاه کنید به مهاجر قوامی مهاز و لشکر طیبه) اسلام پاکستانی بیش از پیش به هزار چهرگی و رنگارنگی تن داده است. آنچه در کنار اینها یکپارچگی را با دشواری همراه میکند حملههای هدفمند به گروههای شیعی (و نیز هندو و مسیحی) است نیز گرچه پاکستان یکی از نادر کشورهای مسلمان است که در آن هم شیعیان (ذوالفقار علی بوتو، بی نظیر بوتو، یحیی خان) و هم سنیان (ضیاءالحق، پرویز مشرف) به ریاست دولت رسیدهاند. نیز گرچه پاکستان به سلاح اتمی دست یافته است، یک چهارم مردمش زیر خط فقر به سر میبرند و کمتر از نیمی از جمعیتش باسوادند. از نامدارانش یکی عبدالسلام نخستین مسلمان برنده جایزه نوبل فیزیک به سال 1979 است و دیگری فضل الرحمن اندیشمند مدرنگرای اسلامی. اولی اما حق ورود به دانشگاههای پاکستان را ندارد چون دولت فرقه احمدیه را که او پای بند آن است “نامسلمان” خوانده و دومی که زمانی به دستور رئیس جمهور ایوب خان به سرپرستی نهاد مرکزی پژوهشهای اسلامی گماشته شده بود زیر فشار تندروان اسلامی ناچار ترک وطن گفت و در دانشگاه شیکاگو به کار علمی پرداخت.
تناقضهای پاکستان در قلمرو سیاست بسی گستردهتر است. در این کشور نخستین زن مسلمان به ریاست دولت رسید و جنبش زنانش بسا که کارآمدترین جنبش زنان در جهان اسلامی است. در کنگره ملی پاکستان هفده درصد کرسیها ویژه زنان است. با این همه قانون قصاصی که رئیس جمهور ضیاءالحق بسان بخشی از تکاپوی اسلامی سازی ابلاغ کرد بخش بزرگی از حقوق زنان را بر باد میدهد. پاکستان حزبهای سیاسی فعال، گروههای هوادار حقوق بشر و رسانههای مخالف خوان دارد اما دستگاههای سیاسیاش بارها و بارها تلخی کودتای نظامی، کنار رفتن قانون اساسی (برای نمونه سالهای 1958، 1977، 1999، 2007) و تمدید قانون نظامی (88-1977، 2007-1999) را تجربه کرده است. حتی هنگامی که سرداران نظامیاش عنوان رئیس جمهور یا نخست وزیر بر خویش مینهند و یا شهروندی غیرنظامی را برای نمایندگی حکومت خویش پیش میاندازند (برای نمونه: ذوالفقار علی بوتو در قامت وزیر خارجه سردار ایوب خان و یا شوکت عزیز در تشریف نخست وزیری سردار پرویز مشرف) کردارشان معنایی جز “حکومت نظامی پیشگان” (Praetorianism) ندارد. چرا که بدینروی نهاد قدرتمند نظامی پاکستان که یکی از بزرگترین ارتشهای جهان هم هست، پیوسته سلطه و سرکوب نهادهای ناتوان مدنی را سرمشق خویش میسازد، و بر شیوه تصمیم گیری آن نهادها اثر مینهد بی آن که نامی از دست اندرکاران ارتش در دولت در میان باشد.
و نکته آخر این که خانم بوتو چنان که میدانیم خود بازنمای تناقضهای کشور خویش بود. پدرش سیاستمدار فرهیختهای بهرهور از پایگاه مردمی بود اما فرصت بنیان نهادن دموکراسی پارلمانی در پاکستان را به سادگی از کف داد. بی نظیر بوتو خود بانویی بسیار هوشمند و جهانوطنی بود اما به ازدواجی از پیش برنامهریزی شده با فرزند یک خاندان مهم زمیندار تن داد. این پدر و دختر هر دو هنر سازش برای باقی ماندن را خوب میشناختند. ذوالفقار علی بوتو آنگاه که ارتش او در سرکوب شورش بلوچستان حقوق بشر را پایمال میکرد، آن گاه که با تسلیم در برابر فشار تندروان گروه احمدیه را مرتد مینامید و یا هنگامی که تن زدنش از سازش با شیخ مجیب الرحمن به جدایی پاکستان شرقی (بنگلادش) میانجامید (1971) کمتر نشانهای از پاسداشت قانون و حکومت قانونی و یا رسم رواداری نشان میداد. بیگمان فراخوان بی نظیر بوتو برای حکومت قانون، دموکراسی و شایسته سالاری نیز میتوانست بیش از اینها بهجد گرفته شود اگر او و خانوادهاش از اتهام فساد مالی برکنار بودند، اگر ارتش او در جنگ کابل (1996) چنان به یاری طالبان نمیشتافت و اگر او رهبری حزب مردم پاکستان (PPP) را به ناروا در خاندان بوتو منحصر نمیساخت.
هنوز خیلی زود است که بدانیم آیا کشتن بی نظیر بوتو در پاکستان همچون کشتن رفیق حریری در لبنان به فلج شدن زندگی سیاسی خواهد انجامید و یا همچون کشته شدن ایندیرا گاندی پیامدی غمبار اما گذرا خواهد داشت. باید امید داشت که گروه بزرگی از شهروندان پاکستان صدای خویش را نه به مرثیهخوانی برای بی نظیر بوتو، که به اعتراض به افراطگرایی و خشونتورزی سیاسی بلند کنند به همان شیوه که قاضیان و وکیلان پاکستانی بر ضد سرکردگان سیاسی برخاستهاند.
- دسامبر 30, 2007
- بدون نظر
- بی نظیر بوتو, پاکستان