زوال سیاسی در ایران
سیر نابخردی در تاریخ
نقدی بر روایت جواد طباطبایی از زوال سیاسی در ایران
مهرزاد بروجردی | علیرضا شمالی
منتشرشده در شماره 18ام نشریه اندیشه پویا (مرداد 1393)
«جهان اسلام، از پی تجربۀ “نوزایی”اش، پا به سدههای میانۀ خویش گذاشت، حال آنکه اروپا از گذر تجربۀ رنسانسی موفق وارد عصر مدرنیته شد.»(1)
این سخن سیدجواد طباطبایی، نظریهپرداز و تاریخنگار پیشگام اندیشۀ سیاسی در ایران است. او که سال 1324 در تبریز به دنیا آمد، آموزش مدرن و سنتی را پشتسر گذاشت و به سال 1348 از دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران لیسانس حقوق گرفت. سپس به پاریس رفت و دورۀ فوقلیسانس و دکترای علومسیاسی را در دانشگاه سوربن گذراند. عنوان پایاننامۀ سال 1984 [1363] طباطبایی «گفتاری دربارۀ اندیشۀ سیاسی هگل: برآمدن از 1794 تا 1806» است. پس از بازگشت به ایران، در انجمن فلسفۀ ایران، دانشگاه بهشتی و دانشگاه تهران به کار پرداخت (وی در دانشگاه تهران استاد و معاون پژوهشی دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی بود). گویا به دلیل شهرتش به لیبرالبودن، جلوی کارش در هر سۀ اینها را گرفتند. اخراجش از دانشگاه تهران در سال 1374 (بابت انتقاد از نظام قضایی تازهای که مصونیت حقوقی را در ایران مختل میکرد) به اعتراضهای دانشجویی انجامید که با خشونت خاموش شد. همان سال نشان شوالیه (نخل آکادمیک، عالیترین نشان علمی فرانسه) را به دلیل نقش برجستهاش در پهنۀ آموزش گرفت. طباطبایی در دو دهۀ گذشته سمتهای پژوهشی ازجمله در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی در ایران، دانشکدۀ علوم برلین، دانشگاه سیراکیوز و مؤسسۀ مطالعات عالی پاریس داشته است.
دانلود متن کامل مقاله (نسخهی word)
دانلود متن کامل مقاله (نسخهی pdf)
- آگوست 16, 2014
- ۴ نظر
- اندیشه پویا, سیدجواد طباطبایی, علیرضا شمالی
سلام دکتر.چرا فامیلی شما بروجردیست؟اصالتا متولد کجایید؟
Salam. man motevaled Aghajari hastam vali valedin man har dow az Boroujerdi hastan.
احسنت
نقد آقای بروجردی جالب است، اما نقد ایدئولوژیک!
او در نقادی اش به طور خاصی سعی بر قبولاندن دو گانه یاس و امید را دارد و در نقادی اش به نحو تامی از آن بهره می برد و در جای جای سطور بلکه میان سطور نیز آنها را تعبیه کرده است. یاسی که نماینده اش طباطبایی است (کذا!) و امیدیکه نماینده اش شایگان! در نتیجه برای قالب کردن این ایده او به هر چیزی چنگ می زند از گرامشی تا لیوتار، از هابرماس تا فوکو و آدورنو و… چپ و راست فرقی نمی کند!
بروجردی در خوانش گفتار طباطبایی گزینشی عمل می کند، بگونه ایکه نقادی او را بزرگ نمایی کرده به یاس می رساند و دقیقا در همینجاست که به نحو حساب شده سر و کله ی امید و شایگان به نحو محسوسی پیدا می شود…
درباره مبانی نظری طباطبایی نیز بروجردی هنوز به این سطح باور ندارد که هر شخصی در ساحت اندیشه وقتی تفلسف می کند ابتدا می تواند از اندیشمندان دیگر تاثیر بپذیرد که طبیعی است و از آنها در نظرات خود استفاده کند اما بزنگاه مهم اندیشه ورزی جایی است که آن شخص از تاثیرپذیری صرف فراتر می رود و خود به آنها می افزاید و در هرکجا که بتواند دخل و تصرف می کند و این معنایی جز اجتهاد کردن ندارد از همین روست که طباطبایی به هگل نزدیک می شود و در آن دخل و تصرف می کند اما هگلی نیست همین طور در رابطه با اشتراوس، کوزلک ، بلومنبرگ و … از سر همین موضع است که او خود را اهل تخصص می داند نه تفنن و روشنفکری و امید! و فعال سیاسی و اصلاحات چی و… وگرنه خواندن چند نظر و تطبیق ایران با آن نظرات هنری جز غلتیدن به چاه ویل ایدئولوژی های روشنفکری نخواهد داشت.