شرقشناسی وارونه
بررسی کتاب روشنفکران ایرانی و غرب، تألیف مهرزاد بروجردی
روزنامه ایران٬ 9 اردیبهشت 1381
در شرق شناسی وارونه شرق به شکل نوستالژیکی مظهر همه افتخارات و خوبیها میباشد و وارونه آن در غرب متجلی میگردد.
درباره سیر فکری روشنفکران ایرانی و نیز برخورد آنان با غرب وهمچنین پیرامون رخداد انقلاب ایران ونقش وتأثیرات روشنفکران درآن بطورمجزا ومستقل مقالات و کتابهای گوناگونی نوشته شده است. هر یک ازاین کتابها نیز از «روش شناسی» خاصی پیروی کرده اند. برخی بطورعمده با گرایش و رویکرد نظری و فرهنگی با سیر روشنفکری ایران برخورد کرده اند وبعضی نیزمرکزثقل توجه خویش را به حوادث و تحولات عینی (سیاسی یا اقتصادی و..) معطوف نموده و در حاشیه آن به نقش وتأثیرروشنفکران واحیاناً سیروروند تحول فکری آنان پرداختند. اما کتابهایی نیز وجود دارند که سعی کرده اند بین حوادث و رخدادهای عینی (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و…) و سیرتحولات فکری و فرهنگی ارتباط برقرار کرده و با بررسی دو سویه و دیالکتیک آنان به تحلیل روندی ذهنی و عینی بطور یکجا و احتمالاً با طرح برخی نظریههای توضیحی وارتباط دهنده بپردازند. کتاب «روشنفکران ایرانی و غرب» نیز یکی از همین کتابهاست.
نقطه محوری توجه عینی کتاب رخداد انقلاب ایران و مسأله اصلی در بررسی ذهنی و فرهنگی جامعه ایران مسأله غرب و تجدد و نوع مواجهه روشنفکران ایرانی با آن و نظریه توضیحی ومحوری کتاب نیز بومی گرایی روشنفکران ایرانی است. نویسنده درهمان ابتدا ودرپیشگفتار کتاب بر لزوم یک «معرفت شناسی دوسویه» برای فهم ژرفتروجامعترازچگونگی پیدایش انقلاب وسیرآن تأکید میکند (ص۲)، پس از آنکه ذکرمی کند دومکتب اصلی فکری دربررسی علتهای این انقلاب مردمی سر بر آورده اند.
رهیافت نخستین به انقلاب ازجنبه عوامل اجتماعی ـ اقتصادی مربوط به توسعه سریع و نا موزون اقتصادی ایران مینگرد ورهیافت دوم برعوامل فرهنگی و آرمانی، بویژه رشد اسلام سیاسی، سرخوردگی ایرانیان از غرب و جست وجوی آنان برای رفتن یک هویت تازه فرهنگی تأکید میورزد (ص۱).
مباحث اصلی دو فصل اول کتاب، تلاش برای مفهوم سازی و طرح مباحث نظری و نقطه عزیمت آن تحلیل دو سویه سیر فکری روشنفکران ایرانی و تحولات سیاسی منجر به وقوع انقلاب میباشد.
در این مباحث، مروری کوتاه برنظریه فوکو درتبیین رابطه دانش وقدرت بویژه درعصر مدرن میشود و به خصیصه توجیه گر(و گاه مواجهه گری) رژیم و نظام «حقیقت» برای رژیم و نظام «قدرت» و خدمت دانش ورزان به قدرتمندان اشاره میشود. نویسنده در ادامه توضیح نظرات فوکو، به روش شناسی او در تبیین «خود» دررابطه با «دیگری» اشاره میکند؛ «دیگری» که او را والاتر یا پست ترازخود ونه همانند خود، میدانند (ص۱۳).
مؤلف در همین رابطه به موضوعی میپردازد که برخلاف دهههای گذشته، در سالیان اخیر کمتر به آن توجه شده است؛ نویسنده میگوید: «گسترش سکولاریسم، همراه با پیدایش گفتمان «استعماری» در اواخر قرن هفدهم و هجدهم، قالب ذهنی دوگانه غرب را تقویت کرد. پیدایش اصطلاحاتی چون «تمدن» در نیمههای قرن هجدهم و «غرب» در نیمههای قرن نوزدهم، قراردادن «بربرها» و «شرقی ها» را به عنوان «دیگران» برابر نهادانه ضروری ساخت. بدین سان دوگانگی تمدن ـ بربریت، و غرب ـ شرق، به سادگی جای دوگانگی مسیحیت ـ اسلام را که در قرون وسطا رایج بود، گرفت» (ص۱۵). در ادامه طرح نظرات پایه ای، کتاب به مسأله به کارگیری شیوه تبارشناسی فوکوتوسط ادوارد سعید و کتاب شرق شناسی اواشاره کرده و نوشته است: «شرقی»های سعید از جنبههایی همانند دیوانگان، منحرفان و تبهکاران فوکو هستند و اضافه میشود: گفتمان شرق شناسی به حفظ الگوی تمایزمبادرت ورزید… و برای توجیه سلطه الگویی غرب به رشتههای علمی گوناگونی همچون زیست شناسی، مردم شناسی، زبان شناسی و واژه شناسی تکیه میکردند» (ص۲۰). سعید با توجه به نکته فوکو در مورد رابطه دانش و قدرت همکاری آگاهانه یا نا آگاهانه شرق شناسان و قدرتهای استعماری را برملا میسازد (ص۲۱).
نویسنده معتقد است: «شرقشناسی در درجه نخست و بیش از هر چیز مظهر تجدد و فرزند ناتنی ان، استعمار، بود» (ص۲۱).
در بخش بعدی همین فصل به نظریه صادق جلال العظم فیلسوف معاصرسوری اشاره میشود که با الهام از نظریه ادوارد سعید معتقد است، درشکل وارونه و درعکس العمل شرق شناسی خاص غربی ها، در این سو نیز «شرق شناسی وارونه»های بوجود آمده است. همانگونه که فوکو نیز از کار متمردانه «گفتمان وارونه» سخن گفته بود (ص۲۵).
اما شرق شناسی وارونه، شرق شناسی اصلی را کالبد شکافی میکند و بسیاری از اصول هستی شناختی و شناخت شناسانه آن را به عاریت میگیرد و بطورغیر انتقادی این فرض شرق شناسی اصلی که یک تفاوت بنیادین انتولوژیک میان غرب و شرق از حیث ذات، مردم و فرهنگها وجود دارد را میپذیرد. گویی هر دوی آنها، شرق وغرب، کلیتها و قلمروهایی مشخص، ذی شعور و یکپارچه هستند (ص۲۷).
اما در شرق شناسی وارونه شرق به شکل نوستالژیکی مظهرهمه افتخارات و خوبیها میباشد و وارونه آن درغرب متجلی میگردد و باز «دیگری» همچون یک ناظر فرضی برای هر دو طرف نقش ایفا میکند. شرقی به جنگ برای بدست آوردن جایگاه دست میزند و بسیاری از روشنفکران به حاشیه رانده شده شرق که دراین جنگ فرهنگی زیر تهدید زرادخانه برتر دشمن قرار دارند ناسیونالیسم (بومی گرایی) یعنی الگوی ایدئولوژیک دشمن را به عاریت، به یاری طلبند (ص۲۸). بومی گرایی مولود شرایط رقت بار استعماری (ص۳۰) و پاسخی به اروپامداری است (ص۳۴).
اما بر خلاف کلیشهی رایج، بومی گرایی به معنی نا آگاهی از تجدد نیست. برعکس باید آن را یک پدیده مدرن دانست (ص۳۵). بومی گرایی ضمن داشتن معایب شناخت شناسی و اخلاقی و با ستایش غیر انتقادی گذشته، اما قادر به بسیج تودهای و مقابله با دستگاههای حاکم است (۳۷).
در فصل دوم کتاب فرضیه مطرح شده درفصل نخست (خود و دیگری) از عرصه بزرگ جهان، به عرصه کوچکتر داخلی تسری داده شده و بازدر همان راستا مفهوم سازی میشود: «دیگری» شدن یک دولت اجاره گیر [رانتی].
در این فصل سعی شده درباره مقوله روشنفکر و تفاوت روشنفکر با دانش آموخته جدید یا انتلکتوئل، اینتلجنسیا بحث و مفهوم سازی شود. روشنفکر بیشتر به عنوان کارگزارتغییرترقی خواهانه درنظرگرفته میشود اما تصریح میگردد که: «باید بخاطر سپرد که یک روشنفکر لزومی ندارد که آیین شکن، بدعت گذار، آزادیخواه، انقلابی، یا غیر مذهبی (سکولر) باشد (ص۴۵).
پس از این مقدمه بحران مشروعیت دولت پهلوی تحلیل میگردد و مخالفت روشنفکران غیر مذهبی و مذهبی و ستیز جویی آنان با حکومت پهلوی توضیح داده میشود. ازجمله از گستره نفوذ روشنفکران درحوزه ادبیات سخن به میان آمده و این مورد بررسی شده است.
در فصلهای بعدی کتاب گزارش فشردهای از زندگی و نظرات ده روشنفکرایرانی آورده شده است. اما نظر محوری که در این فصول برای بررسی موازی سیر تحولات فکری و سیاسی درایران پی گرفته شده است همان دیدگاه «خود ودیگری» ، دیگری شدن غرب و دولت در ایران، و ماجرای شرق شناسی وارونه بخش غالب روشنفکران در ایران است. بر این اساس اگردهه ۴۰، دهه غرب زدگی باشد، دهه ۵۰، دهه بازگشت به خویش میباشد. دردو فصل از کتاب مسأله خرده فرهنگ مذهبی درایران (و رشد شتابان فرهنگ مذهبی روحانیت) و روشنفکران مذهبی غیر روحانی (با بررسی سه نمونه شریعتی، مجاهدین، حسین نصر) و گسترش نفوذ آنان، بویژه شریعتی، بررسی میگردد.
نویسنده در این بررسی به این نتیجه میرسد که «آنچه رخ داده گسترش یک خرده فرهنگ مذهبی بود که از همتای غیرمذهبی خود خلاق تر، دیرپاترومردم پسندتر بوده» (ص۱۲۶).
اما درکل نظریه محوری کتاب در بررسی وجه غالب روشنفکری درایران همان دیدگاه بومی گرایی و شرق شناسی وارونه میباشد.
گویا مشخصه اصلی بومی گرایی نیز «بی همتا و منحصر به فرد نشان دادن» خود (ص۲۹) و ناسیونالیسم بیگانه ستیز همراه با «ستایش غیر انتقادی گذشته» (ص۳۷) میباشد.
اما این نقطه نظربه نظرمی رسد بیشتر تحت تأثیر فضای پیش آمده سیاسی دوره متأخرو پس ازماجرای گروگانگیری در ایران و رخدادهای سیاسی و تبلیغی پس از آن میباشد تا برخاسته از یک برخورد صرفاً پژوهشی و مطالعاتی برخاسته از متون و منابع. چرا که هرچند برخورد انتقادی با غرب وجه مهمی را دراندیشه دهههای گذشته روشنفکران ایران را تشکیل میدهد، اما ـ آیا میتوان کل رویکرد روشنفکری ایران درحوزههای فکری و سیاسی را به این مسأله و نظریه شرق شناسی وارونه فروکاست و دیگرابعاد واضلاع اندیشه روشنفکران ایرانی همچون پیگیری آرمانهایی همچون آزادی، عدالت، معنویت، حاکمیت مردم و… را در ذیل شرق شناسی وارونه قرارداد و آنها را کمرنگ نمود؟
آیا برخورد روشنفکران ایرانی (و از جمله دکتر علی شریعتی که بخش مهمی از این نظریه معطوف به نظریه بازگشت به خویش اوست) در چارچوب نظریه بومی گرایی مبتنی بربی همتا نشان دادن خود و بیگانه ستیزی و نگاه غیر انتقادی با گذشته است. برخی از پژوهشگران که مستند به متن نظرداده اند دیدگاهی متفاوت و مغایر نظر مؤلف محترم داشته اند (بطور نمونه کتاب ما وغرب). مؤلف محترم درمعرفی نظریات روشنفکران ایرانی به آوردن حداقل نمونهها وآدرسها ازمتون آنان اکتفا میکند و درواقع یک پیش فرض از قبل مطرح شده را به سرعت در آثار آنان پی میگیرد. اما مروری گذرا درکتاب بازگشت به خویش علی شریعتی نشان میدهد نه رویکرد او با دیگری (غرب) ستیزه جویانه است، به شکلی که درنظریه بومی گرایی اشاره میشود ونه به بیهمتایی خود معتقد است ونه نگاه غیر انتقادی به گذشته دارد. نقادیهای جدی او دررابطه با گذشته و میراث مذهبی در کلیه آثاراو روشن و آشکار است.
به نظر میرسد آشنایی مؤلف محترم با فرهنگ و متفکران مذهبی، «آشنایی ازراه دور» و شاید غیرهمدلانه است. طرح اسامی و نظرات و رفتارامام خمینی، آیت الله سنگلجی، آیت الله مطهری، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان در کنارهم و در یک طیف (ص۱۴۱) در حالی که مجموعه وطیف ناهمگونی را تشکیل میدهند ناشی از «شناخت از راه دور» و به طور محدود ومکتوب نه فراگیروملموس نویسنده محترم با ادبیات و فرهنگ وافراد و متفکران شاخص مذهبی میباشد. همانطورکه باز درجای دیگرآیت الله نائینی، آیت الله حائری یزدی، آیت الله سنگلجی، آیت الله برقعی، نواب صفوی و آیت الله کاشانی در یک جا گرد میآیند (ص۱۶۸).
و یا نظریه معروف چهارزندان شریعتی (زندانهای طبیعت، تاریخ، جامعه و خویشتن) تحت عنوان زندان خویشتن (با الهام ازهایدگر)، طبیعت گرایی، جامعه گرایی (ماتریالیسم) و تاریخ باوری به خواننده معرفی میشود (ص۱۶۸) که این تصویر و طرح طبیعت گرایی و جامعه گرایی و تاریخ باوری ارتباط چندانی با نظریه شریعتی ندارد. همانگونه که از پروتستانتیسم اسلامی و لزوم آن که توسط شریعتی مطرح شد تحت عنوان «این خام اندیشی که میخواست از دین پیرایی پروتستان تقلید کند» یاد و انتقاد میشود (ص۱۸۱).
بدون آنکه آشنایی خاصی با نظرات شریعتی وجود داشته باشد و بهطور دقیق به نظرات وی استناد شود گویا تنها تعبیراو به نقد گرفته شده است. همچنین درجایی نظریه شریعتی، درمورد پیامبران ابراهیمی به نظریهای در مورد رهبران اسلامی (روحانیون) تغییر داده شده و پس ازاین بدفهمی به آن حمله شده است (ص۱۷۱) و یا بدون هیچ استدلالی مسأله «ابزار انگاری مذهب» به او نسبت داده شده است (ص۱۷۸) که به نظر نمیرسد بتوان دریک متن پژوهشی از نظریات عاریتی که معمولاً از سوی مخالفان یک متفکر به او برچسب زده میشود، بدون تحقیق و تتبع مستقل استفاده کرد. «چند جا نیز نویسنده از دایره ادبیات پژوهش علمی خارج شده و مثلاً از تعابیری همچون فریبکار (ص۱۷۱ و ص۱۷۷) یا خام اندیشی (ص۱۸۱) و نظایر آن بهره گرفته است که زیبنده مؤلف محترم نیست وخواننده را به آنجا میرساند که گویا با پیش فرضهای قبلی و به شدت غیرهمدلانه با موضوع مورد تحقیق (و در اینجا برخی متفکران مذهبی) برخورد شده است.
مؤلف محترم معتقد است بومی گرای روایتی ناقص و نادرست از شرق (و خودی) برخوردی عوامفریبانه با گذشته و واقعیت دارد (ص۳۶) و یا با سلاحهای عاریت گرفته از دشمن (ص۲۷۴) با او برخورد میکند و یا سرشار از حضور همیشگی غرب (ص۱۷۹) میباشد. اما آیا میتوان همه نظریات روشنفکران ایرانی، ازجمله روشنفکران مذهبی را دراین چارچوب دانست؟ پس خلاقیتی که از آن سخن به میان میآمد (ص ۱۳۶) کجاست؟ به نظرمی رسد به جای این تصاویر و شاید به جای نظریه محوری کتاب در تحلیل کل رویکرد روشنفکری ایران به شرق شناسی وارونه، باید به بخشهای دیگری از نظرات مؤلف محترم اشاره و تأکید کرد که معتقد است سیر و طریقه برخورد و رفتار روشنفکران مسلمان «فرایند پیچیدهای است» ویا آنجا که اشاره میشود: «در غرب فرایندی را که به انقلاب انجامید یا پس ازانقلاب پیش آمد بیشتر به عنوان واکنشی از سوی بخشهای سنتی جامعه ایران در برابر مدرن سازی سریع واندیشه پیشرفت وصف کرده ند. اما من به نشان دادن این نکته میپردازم که آنچه در ایران اتفاق میافتد بسیار پیچیدهتر ازآن تئوری بافیهای عمدتاً سطحی است که نظریه پردازان مدرن سازی ارائه کرده اند (ص۱۲۶).
اما مهمترین مسأله کتاب این است که در پایان و به عنوان نظریه نهایی مطرح میکند که مخالفت جاهلانه باغرب و نیز پذیرش آلافرنگ مآبانه آن به پایان رسیده است (ص۲۷۹) واز نیاز روشنفکران ایرانی به ارزیابی انتقادی حقانیت پیشینیان فکری ومیراث اجتماعی خویش سخن به میان میآید. این نظرمحصول نهایی تئوری محوری کتاب یعنی شرق شناسی غربیان وبرخورد عکس العملی روشنفکران کشورهای پیرامون به غرب و اروپا محوری آنان با برخورد مبتنی بر شرق شناسی وارونه با درونمایه ستایشی خودی و ستیز با بیگانه میباشد. مؤلف محترم معتقد است ایرانیان با دو تجربه از غرب مواجه بوده اند: استعمارو تجدد و مدرنیته. ایشان همانگونه که از لزوم ارزیابی انتقادی میراث گذشته سخن میگوید از ضرورت امتزاج اندیشههای گوناگونی که در گرداگرد روشنفکران جاری است (ص۲۷۹) جهت جلوگیری از افتادن به چاله مدرنیسم فریبکار از یک سو و بن بست بومی گرایی از سوی دیگر (ص۲۸۰) صحبت میکند. اما نظر نهایی کتاب بسیارنزدیک و شاید مشابه درونمایه همان نظراتی است که در روشنفکران پیشین که کتاب اندیشه آنان را به بومی گرایی تحلیل، و شاید تحویل میکند، مطرح کرده اند. شاید سؤال جدی برای خواننده در پایان این است که اگر تلاش پیشینیان واجد خلاقیت بوده است، این خلاقیت در کجا متبلورشده است واگر تمامی آرای پیشینیان که همین داعیه را داشته اند، دفاع غیر انتقادی ازگذشته، ستیز با بیگانه، آن هم با سلاحهای عاریتی از خود او بوده است، چه تضمینی وجود دارد که آیندگان نیزما را به همین انتقادات متهم نکننند؟ چه منابع اکتشاف نشدهای وجود دارد که درطول سالیان طولانی سیرروشنفکری درایران کشف واستخراج نشده تا با استحصال آنها از کمند «عاریتی بودن» سلاحها بتوان گریخت؟
- آوریل 29, 2002
- بدون نظر
- بومی گرایی, روزنامه ایران, روشنفکران, روشنفکری, سكولاریسم, علی شریعتی