اعلامیه جهانی حقوق بشر همه عناصر یک جامعه دموکراتیک را دارد
گفتگوی «اتحاد برای ایران» با مهرزاد بروجردی درباره امکان تحقق جنبش حقوق بشری در ایران
این گفتوگو در شماره ۶ پنجشنبه ۴ آذر ۹۵ منتشر شده است.
محمد حیدری
مهرزاد بروجردی استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز (ایالت نیویورک امریکا) و از روشنفکران شناخته شده ایرانی در خارج از کشور است. از او تاکنون دو کتاب “روشنفکران ایرانی و غرب” (۱۳۷۷) و همچنین “تراشیدم، پرستیدم، شکستم” (۱۳۸۹) در داخل ایران منتشر شده و همچنین کتاب دیگر او با عنوان “آئینهای برای امیرمسلمان: اسلام و اندیشه حکومتگری” نیز خارج از ایران و به زبان انگلیسی منتشر شده است. بروجردی رئیس پیشین انجمن بینالمللی ایرانشناسی و همچنین بنیانگذار مرکز پژوهشهای خاورمیانه در دانشگاه سیراکیوز و رئیس کنونی دانشکده علوم سیاسی این دانشگاه است.
چه وقت میتوان از وجود یک جنبش اجتماعی سخن گفت؟ ما معمولا از جنبش دانشجویی، جنبش زنان یا جنبش کارگری حرف میزنیم. عبارت جنبش در ایران زیاد شنیده میشود. اما به نظر میرسد که ما این تعبیر را دقیق بکار نمیبریم. پرسش این است که چه اتفاقی باید بیفتد و در چه حال و وضعی میتوان گفت که ما با یک جنبش اجتماعی مواجه هستیم؟
فکر میکنم که ما از عبارت جنبش اجتماعی بصورت دقیقی استفاده نمیکنیم. فرقی هم نمیکند که مربوط به چه پدیدهای است. این عدم دقت، شامل مسائل زنان، دانشجویان، کارگران و پدیدههای دیگر هم هست. ما اگر به ادبیات علوم انسانی و بطور مشخص جامعه شناسی نگاه کنیم، خواهیم دید که پدیدههای اجتماعی باید حداقل چند خصوصیت داشته باشند تا بتوان آنها را جنبش اجتماعی دانست. اول آنکه جنبشهای اجتماعی، زاده فرصتها و محدودیتهای سیاسی (Political opportunity and constraints) هستند. پس اولین چیزی که باید در ماهیت یک پدیده اجتماعی بررسی کنیم، ساختار قدرت سیاسی در آن جامعه است و باید ببینیم آیا محدودیتها و در کنار آن فرصتهای کافی برای ظهور جنبش مورد نظر وجود دارد یا نه؟ مساله دومی که در اینجا مهم است، اشکال موجود سازماندهی است. پدیدهها و حرکتهای اجتماعی اگر نتوانند بسیج عمومی کنند، به جنبش اجتماعی تبدیل نخواهند شد. این سازماندهی میتواند به انواع کنشها از جمله اعتراض، اعتصاب، بایکوت، لابیکردن و غیره منجر شود و همه اینها نیاز به بسیج عمومی دارد.
در ارزیابی بسیج عمومی هم باید به مساله دیگری توجه کرد. هرگونه بسیج عمومی نیازمند مقدماتی مهم است. بسیج عمومی به زمان، منابع مالی، علاقه عمومی، دانش و آگاهی نیروهای درگیر، ابزارهای مورد نیاز از جمله ابزارهای تکنولوژیک که امروز مهم شدهاند، حقانیت و مشروعیت کافی و بالاخره شبکههای سازماندهی نیاز دارد. در ارزیابی این که یک جنبش اجتماعی چه اندازه گسترده و قدرتمند یا شکننده است، نیز همه این مجموعه عوامل مهم خواهد شد.
مساله سوم در جنبشهای اجتماعی، فرایند تغییری است که این جنبشها پیگیری میکنند. در یک جنبش اجتماعی ما میخواهیم که فرصتها را تبدیل به دستاوردهای عملی کنیم. در واقع کار جنبش اجتماعی بخیه کردن فرصت به عمل است. جنبشهای اجتماعی افرادی را که تماشاگر ماجرا هستند، به درون ماجرا میکشانند. بنابراین جنبشهای اجتماعی بدون شک از ابزارهای اساسی در پیگیری سیاست دموکراتیک هستند و به عرصه سیاسی خصلتی چالشبرانگیز(Contentious) میدهند و با اقدامات و عملکردشان، هزینه حکومت را بالا میبرند. این هزینه، از کنشهای ساده مثل نوشتن شعار روی دیوارها یا تجمع اعتراضی شروع میشود -که در مقابل حکومت ناچار به استخدام و بکارگیری نیروهای امنیتی برای مقابله با آنها میشود- و تا جایی ادامه مییابد که حکومت را ناچار به مذاکره و دادن امتیازهای بزرگ میکند. اگر بخواهم مثالی تاریخی برای چنین جنبشهایی بیان کنم، جنبش مدنی حقوق سیاهپوستان در امریکا نمونه مناسبی خواهد بود. این جنبش، نمونهای کارآمد از جنبشهای اجتماعی است.
از همینجا به نکته دیگری هم اشاره کنم که جنبشهای اجتماعی لزوما همواره انقلابی نیستند و همه جنبشهای اجتماعی به دنبال سرنگون کردن حکومت نخواهند بود، بلکه غالب جنبشها به دنبال اعمال فشار بر حکومتها برای گرفتن امتیاز هستند. به همین دلیل، حتی گاه اتفاق افتاده که یک جنبش اجتماعی در فرایند تکاملاش به یک حزب سیاسی تبدیل شده است. فرضا گروه حماس از یک جنبش اجتماعی شروع شد و در نهایت به ساختار حزبی تغییر کرد.
و بالاخره اینکه در ارزیابی جنبشهای اجتماعی، افقی یا عمودی بودن آنها نیز مهم است. جنبشهای عمودی معمولا یک رهبری کاریزماتیک دارند و از این طریق نیرو بسیج میکنند، اما جنبشهای اجتماعی از شبکه کنشگران یکسان تشکیل شده و تنها مشروعیت و حقانیت خواستهشان موجب حضور گسترده اجتماعی و بسیج عمومی شده است.
پس با مقدماتی که بیان شد، باید در استفاده گشادهدستانه از عبارت جنبش برای همه حرکتهای اجتماعی پرهیز کنیم. معتقدم در خیلی از مواردی که در ایران این عبارت بکار میرود، استفاده نابجایی شده است. شاید برخی این حرف مرا نپسندند، اما برای نمونه، من در ایران چیزی بنام جنبش زنان نمیبینم، چرا که این پدیده در سطحی نیست که بتوان نام جنبش بر آن گذاشت. همچنین ما در ایران شاهد جنبشهای کارگری نیستیم.
آیا جنبشهای اجتماعی با همین خصوصیاتی که گفتید، اینکه از یک فرصت اجتماعی برای بسیج عمومی و سازماندهی استفاده کنند و با تحمیل هزینه به ساختار قدرت، در نهایت امتیاز بگیرند، باید ایدئولوژی هم داشته باشند؟ البته کاری به نوع ایدئولوژی آنها ندارم. این ایدئولوژی میتواند مارکسیسم یا لیبرالیسم باشد یا هر چیز دیگری. سوال این است که آیا میتوان گفت که جنبشها باید ایدئولوژی هم داشته باشند؟
نه. فکر میکنم که داشتن ایدئولوژی هیچ شرط لازمی نیست. گاه جنبشهای اجتماعی در مورد یک مساله مشخص و انضمامی بوجود میآید. فرض کنید یک مساله محیط زیستی میتواند موجب یک جنبش اجتماعی شود و این لزوما نیازمند توافق بر یک ایدئولوژی مشخص و دارای چارچوب معین نیست. گاهی جنبشها بر سر یک “تکموضوع” (Single Issue) است و نیازی به ایدئولوژی ندارد.
از طرفی ما امروز شاهدیم که بسیاری از این ایدئولوژیهای فراگیر، دچار یک ورشکستگی و بحرانهایی شدهاند که دیگر قلبها را مثل گذشته تسخیر نمیکنند. البته حرف این نیست که جنبشهای اجتماعی همه عاری از ایدئولوژی هستند. برای مثال اگر در خاورمیانه نگاهی بکنیم، خواهیم دید که جنبشهای اسلامی و جنبشهای ناسیونالیستی، دو جنبش اجتماعی مهمی که تقریبا در همه جا حضو دارند، کاملا ایدئولوژیک هستند. اما به هر حال ضرورتی نیست که جنبش اجتماعی حتما ایدئولوژیک باشد. بنابراین باید که به هر مورد خاص بصورت جداگانه پرداخت.
به نظر میرسد که با چرخشی در ایدئولوژی یا گفتار غالب میان نیروهای تحولخواه ایران مواجه شدهایم و از گرایشهای چپ و گرایشهای اسلامی که در دهه چهل و پنجاه رقیب یکدیگر هم بودند، به غلبه گفتار حقوقبشر رسیدهایم. به نظر شما چه اتفاقی موجب این چرخش شده است؟
پاسخ به این سوال دو وجهی است. من هنوز معتقد نیستم و قانع نشدهام که گفتار حقوق بشر در ایران غالب شده باشد. به نظر من گفتمانها، سیال هستند و در تقابل با یکدیگر زندگی میکنند و اثرگذار یا کماثر میشوند. عرصه سیاست هم عرصه برد و باخت است. یعنی وقتی یک طرف میبرد، طرف دیگر باخته. از این جهت افول گفتمانهای مذهبی یا چپ بدون تردید جا را برای گفتمان حقوقبشری باز میکند. در یک سطح جهانی میشود که چنین حرفی زد. در جامعه ایران هم عواملی عینی بودند که به این فرایند کمک کردند. باسوادتر شدن جامعه، رشد طبقه متوسط، گسترش و نفوذ اینترنت و شبکههای اجتماعی و بسیاری عوامل دیگر موجب شده که جامعه با نقد گفتمانهای گذشته و نادرستی نگرشهای جزمی که وجود داشت، آشنا شوند. از این جهت میشود گفت که آرام آرام درب بسته جزمیت باز شده است. گاه میبینیم که نیروهای موثر و بازیگران سیاسی از گفتگو و انتقاد از خود یا تسامح و تحمل دیگری حرف میزنند. گاه حرفهایی از حقوقشهروندی شنیده میشود. گاه مخالفتها به سمت احکامی همچون حکم اعدام حرکت میکند. یا مثلا در جنبش سبز شاهد شعار مشهور “رای من کو” بودیم. همه این شواهد میتواند نشانه فراهم شدن زمینه تفوق گفتمان حقوقبشری باشد.
از طرفی، در جامعه ایران، محدودیتها، کمبودها و اشتباهاتی که در حکومت مذهبی و طی این سی و چند سال برقراری آن بوجود آمد، بسیاری از کسانی را که قبلا باور داشتند اسلام راه حل نهایی همه مسائل است، قانع کرد که این حرف کودکانهای است. آنها هم دریافتند که مسائل پیچیده اجتماعی را نمیتوان با یک راه حل ساده و در چارچوب ایدئولوژی مشخص یا با یک حکومت دینی حل کرد.
با همه این حرفها، من همچنان در پذیرش این ادعا که گفتمان حقوق بشر در جامعه ما غلبه پیدا کرده باشد، تردید دارم. وقتی شما نگاه دقیقتری بکنید به گفتمان بسیاری از این نیروها که مخالف حکومت هم هستند، خواهید دید که این تردید چندان هم بیمورد نیست. برای مثال خواستن حقوق برابر برای زنان ، برای اقلیتهای دینی و یا اقوام که امروز از جمله شاخصهای بدیهی در حقوقبشر و حکومت دموکراتیک است، هنوز در ایران تا این اندازه بدیهی نشده است. اگر به نمونه زبان مادری در آذربایجان یا کردستان توجه کنید، خواهید دید که در کنار موافقتهای بیان شده، مخالفت گستردهای هم هست.
علت دیگری که برای تردید و نگرانی در اینباره دارم آن است که به علت عملکرد و ایدئولوژی و تبلیغات جمهوری اسلامی، بسیاری از مردم پذیرفتهاند که مساله امنیت بر حقوق بشر و برقراری ضرورتهای حقوق بشری اولویت دارد. در واقع جمهوری اسلامی تا حدی موفق شده که گروهی از مردم را قانع کند که در شرایط ناامن و پرآشوب منطقه، ایران یک جزیره امن است و گاه لازمه این امنیت، میتواند نقض حقوق بشر باشد. با همین بهانه، حکومت در جایی که نباید دخالت کند، وارد شده و خیلی از حریمهای انسانی را نقض میکند. این دخالت که از اتاق خواب افراد شروع میشود در نهایت به زندانها و احکام سنگینتر هم منجر میشود و ما جنبشی که در اعتراض به این دخالتها باشد نمیبینیم.
با همین احتیاطی که شما داشتید، فرض میکنیم که گفتمان حقوق بشر به آرامی و گام به گام، در حال تبدیل شدن به گفتمان غالب تحولخواهانه در ایران باشد. میدانیم که تا پیش از این، گفتمانهای چپ یا مذهبی موفق شدند که جنبشهای اجتماعی اثرگذاری خلق کنند و حتی منجر به انقلابی سیاسی هم شدند. حال اگر حقوق بشر تبدیل به گفتمان غالب نیروهای سیاسی شود، آیا میتوان انتظار بوجود آمدن جنبشی اجتماعی از میان آن داشت؟
به پاسخ سوال اول برگردم. معتقدم که مساله به این سادگی نیست. باید پرسید که قرار است ستون فقرات این جنبش فراگیر حقوقبشری چه چیزی باشد؟ زمان و منابع مالی و علاقه و دانش و شبکههای سازماندهی و غیره را چه کسی و چگونه فراهم خواهد کرد؟ اینکه در صفحات فیسبوک یا مجالس خصوصی خانوادگی و دوستانه درباره حقوق بشر صحبت کنیم، با اینکه واقعا در صحنه اجتماعی چه اتفاقی خواهد افتاد، دو چیز جداگانه است. من فکر میکنم که ما هنوز راهی طولانی برای رسیدن به چنین چیزی داریم.
ما از یک طرف در ایران با یک جامعه مدنی ضعیف روبرو هستیم. جنبشهای اجتماعی وقتی شکوفا میشوند که جامعه مدنی قوی فرصتهای لازم را ایجاد کند و بتواند در برابر دولت قد علم کند. متاسفانه ما چنین چیزی در ایران نداریم. همه چیز در ایران با قفل و بست مواجه است. رهبران ایران میگویند که حقوق بشر نادرست است و ما حقوقبشر اسلامی میخواهیم. بخشی از زنان فعال میگویند ما فمینیست نیستیم، بلکه فمینیست اسلامی هستیم. سازمانهای غیردولتی (NGO) ضعیف بوده و کارآمد نیستند. اگر هم کسانی باشند که از حقوقبشر حرف بزنند، راه به جایی نمیبرند. مسئولانی هم که از تغییر حرف میزنند کاری پیش نمیبرند. آقای خاتمی چیزی به نام گفتگوی تمدنها را طرح کرد و یا آقای روحانی وعده تحقق منشور حقوقشهروندی داد، اما هیچکدام از این برنامهها به نتیجه نرسید.
البته بر این نکته تاکید میکنم که مشکل در اینجا تنها بر عهده حکومتگران نیست و ماجرا پیچیدهتر است. در باور عامه مردم هنوز خط قرمز اعتقادات مذهبی و سنتی پر رنگ است. برای نمونه مساله توهین به مقدسات که معلوم هم نیست معنی آن چیست، حساستبرانگیز است. یا بحث غیرت و ناموس و مردانگی و امثالهم در بین عامه مردم خریدار دارد. پس برای اینکه گفتار حقوقبشر بتواند که عمومی شود، تحول در باورهای مردم اولین نیاز جدی است. وقتی میبینم که گروهی از مردم همچنان به تماشای صحنه اعدام میروند، از خودم میپرسم که پس اثر و نفوذ ایده حقوقبشر کجاست؟ پس هم حکومتگران ما از این مساله استفاده ابزاری میکنند و به دنبال ایجاد مانع در برابر حقوق بشر هستند، و هم اینکه مردم باورهایی دارند که زمینه نقض حقوقبشر را فراهم میکند.
اگر بخواهیم چشماندازی واقعبینانه از جایگاه حقوق بشر در ایران داشته باشیم، باید هر دو وجه مثبت و منفی را با هم ببینیم. هرچند میشود گفت که امروز چرخشی در توجه به ارزشهای حقوقبشری بوجود آمده و بخشی از آن ارزشها در حال عمومی شدن است اما از سوی دیگر همچنان تا عمومی شدن کامل این ارزشها راهی طولانی در پیش خواهد بود.
اشاره کردید که هم حکومت ایران در مقابل ارزشهای حقوقبشری قرار گرفته و هم اینکه جامعه ایران از آمادگی کافی برای پیگیری آن برخوردار نیست و حتی گاه در برابر آن مقاومت میکند. بگذارید هر دو بخش را جداگانه بررسی کنیم. در طول دو یا سه سال گذشته وقتی که در اوج بحران هستهای قرار داشتیم، یکی از نگرانیهای جمهوری اسلامی آن بود که بعد از حل بحران هستهای، مساله حقوقبشر به دردسر جدیدی تبدیل شود. حتی این نگرانی را هم رهبر جمهوری اسلامی و هم دیگر مسئولان حکومت، آشکارا بیان کرده بودند. سوال این است که علت این نگرانی چیست؟ آیا گفتار حقوق بشر توان تغییر و تحول در ساختار قدرت را دارد و به همین دلیل ایجاد نگرانی میکند؟
اگر از منظر جامعهشناختی به مساله نگاه کنیم، بعد از انقلاب در ایران سه اتفاق مهم افتاد که میتواند زمینه تحولات آینده شود. این سه اتفاق همزمان بوجود آمده و حکومت را با یک بحران مشروعیت و حقانیت مواجه کرده است. اول اینکه زندگی در ایران بیش از گذشته به زندگی شهری تبدیل شد و تجمع مردم در شهرها به تغییرات اجتماعی بزرگ و تحول در باورها و دیدگاهها انجامید. شهرنشینی اولین نتیجهای که دارد مواجه شدن با سبک زندگی و باورهای متنوع است. با افزایش دسترسی شهرنشینها به امکانات ارتباطی و در سالهای اخیر گسترش اینترنت در شهرها، آشنایی آنها با دنیای بیرون هم گسترش یافت. بنابراین افق فکری شهرنشینها هم تغییر کرد.
دوم اینکه جمعیت ایران علاوه بر شهری شدن، باسوادتر هم شد. ما امروز از نرخ سواد بالای هشتاد درصد در جامعه صحبت میکنیم. نرخ رشد سواد خصوصا در میان زنان چشمگیر بود. این مساله هم موجب تحولات زیربنایی شده است. وقتی فقط پنج میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی در ردههای بالای اجتماعی داشته باشید، خواه ناخواه تغییراتی جدی را به دنبال خود میآورند. در چنین شرایطی فرض کنید دستگاه تبلیغاتی حکومت یک روحانی کمسواد را در تلوزیون نمایش میدهد که در حال بیان حرفهای عامیانهای است که برای مخاطب سیسال پیش جذاب بود، بدیهی است که این حرفها موجب تمسخر از جانب افراد باسواد جامعه خواهد شد.
اتفاق سوم آن است که جمعیت ایران جوان شده و در این سالها میانگین سنی آن بین ۲۴ تا ۲۸ سال است. میدانیم جامعهای که جوان است، بعلت همان شور و شوقها و خواستههای ویژه دوره جوانی، با یک جامعه مسن کاملا متفاوت است. آنها انتظار آینده دیگری دارند و به دنبال زندگی بهتر، شغل بهتر، تحصیلات بهتر، خانه بهتر و … خواهند بود.
با این مقدمه میخواهم بگویم که آن نگرانی بیدلیل نیست. بعد از حل مساله هستهای ایران ، حکومت نگران مساله حقوق بشر بود و بازتاب آن را در جنگ میان جناحهای درونی حکومت هم میدیدیم. اصولگرایان نگرانند که بعد از مساله هستهای، با فشار اصلاحطلبان بسیاری از چفت و بستهایی که در زمینههای دیگر -از جمله سیاست خارجی وجود داشت- برداشته شود. و از آنجا که ابزارهای قدرت کماکان در اختیار محافظهکاران بود، آنها فعلا توانستهاند که جلوی تغییرات را سد کنند. قبلا هم اشاره کردم که آقای خاتمی و بعدها آقای روحانی در این زمینه موفق نبودند. یادم هست که سالها پیش آقای خاتمی مساله گفتگوی تمدنها را طرح کرده بود و من که در کنفرانسی مربوط به ایرانیان خارج از کشور حضور داشتم، گفتم که گفتگوی تمدنها را رها کنید و فعلا زمینه گفتگوی با ایرانیان خارج از کشور را ایجاد کنید. وقتی بین ایرانیان گفتگویی نیست، چطور میشود انتظار گفتگو با تمدنهای دیگر را داشت؟
آقای روحانی هم که خود را به عنوان یک حقوقدان معرفی کرد، وعده تحقق منشور حقوقشهروندی را داده بود، اما دیدیم که بعد از ریاستجمهوری و در زمانی که این وعده از طرف نهادهای دیگر حکومتی زیرپا گذاشته شد، هیچ واکنش قابل توجهی نداشت. از این جهت به نظر میرسد که پروژه اصلاحات از بالا در ایران با توجه به مناسبات قدرتی که وجود دارد، عقیم باقی خواهد ماند. و به همین دلیل، نگرانی حکومت از افزایش خواستههای حقوق بشری و فشارها در این زمینه قابل درک است.
پس به این ترتیب چون حقوق بشر پتانسیلی برای ایجاد تغییر سیاسی در ایران دارد، موجب نگرانی نهادهای قدرت شده است؟
بدون شک همینطور است. معتقدم که اعلامیه جهانی حقوق بشر که یکی از مهمترین دستاوردهای بشریت است، همه عناصری را که یک حکومت دموکراتیک باید داشته باشد، فهرست میکند. این اعلامیه از احترام به حقوق همه انسانها فارغ از نژاد و دین سخن میگوید و همچنین با تاکید بر رفع هرگونه تبعیض و نابرابری، حتی نحوه انتقال مسالمتآمیز قدرت را هم نشان داده است. این مسائل از بدیهیات یک حکومت دموکراتیک است و امروز اگر جایی هست که حکومت دموکراتیک برقرار شده – با همه تفاوتهایی که حکومتهای دموکراتیک دارند- پایبندی به اصول اعلامیه حقوق بشر چیزی نیست که در آن مناقشهای باشد.
این فقط در جوامع و حکومتهای غیردموکراتیک هست که شما درباره اصول اعلامیه جهانی حقوقبشر انواع اگر و اما را میشنوید. بعضی مدعی میشوند که این اصول و ارزشها، غربی و سکولار هستند. برخی میگویند بشر را بهجای خدا گذاشته و همه حقوق را به انسان تفویض کرده است. تعدادی هم میگویند بخشی از این اصول را میپذیریم، اما بخش دیگر با اعتقادات و باورها و فرهنگ ما تضاد دارد. فرضا در ایران میگویند وقتی ما حکومت شیعه اسلامی داریم و ممکن نیست که فردی بهایی یا بیدین مسئولیت داشته باشد. حکومتهای غیردموکراتیک گاهی هم با توسل به احساسات ناسیونالیستی و ادعاهای پوپولیستی این اصول را نادیده میگیرند.
اما به هر حال، شهری شدن، با سواد شدن و جوان شدن جامعه ما موجب تقویت گفتمان حقوق بشر شده و نگرشهای غیردموکراتیک را دچار چالش کرده است و مقاومت در برابر این انتظارات نمیتواند برای همیشه ادامه یابد. ایران یک جامعه استثنایی نیست و در بقیه جوامع هم مشابه همین مسیر طی شده است. برای مثال در امریکای لاتین و در ده شصت و هفتاد، با حکومتهای دیکتاتوری سختجانی روبرو بودیم که اوضاع تغییر کرد و امروز گذار به حکومتهای دموکراتیک با شتاب در حال جریان است. در جامعه ما هم بدون شک گفتمان حقوق بشر از چنین پتانسیلی برخوردار است و نگرانیها هم به همین دلیل است. باید دید که توازن قوای امروز در ایران چه زمانی برهم خواهد خورد.
همانگونه که توضیح دادید جامعه ایران در این چند دهه پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ تغییرات چشمگیری داشته و بنابراین خواستهها و مطالبات مردم تغییرات محسوسی کرده است. از طرفی اشاره کردید که جامعه ما همچنان تناقضها و مقاومتهای درونی در برابر ارزشهای حقوق بشری دارد. در واقع کشمکشی جدی در داخل جامعه ایران وجود دارد. به این ترتیب موانعی که در مسیر شکلگیری یک جنبش حقوق بشری در ایران وجود دارد، فقط سرکوب حکومت نیست. به نظر شما موانع درونی جامعه ما برای شکلگیری چنین جنبشی چیست؟
بیتردید موانع درونی کم نیست. اگر ما این موانع را نادیده بگیریم، واقعیت جامعه ایران را نادیده گرفتهایم. در واقع همچنان باید گفت که از کوزه همان برون تراود که در اوست. نمیشود گفت که حکومت جمهوری اسلامی هیچ پیوند ارگانیکی با جامعه ایران ندارد. ما در ایران در یک دوره انتقال قرار داریم. البته آن تغییرات سهگانه در جامعه ایران که گفتم، موجب برآمدن خواستههایی جدی شده که هر چند وقت یکبار به سطح جامعه میرسد و حکومت را با چالشی جدی مواجه میکند. اما موانع و محدودیتهای اعتقادی برای برقراری ارزشهای حقوق بشری در جامعه ما همچنان جدی است. روشنفکران و نیروهای سیاسی معمولا جرات و جسارت مواجهه با این بخش از جامعه را ندارند، چرا که شاید نگران محبوبیتشان و در نتیجه میزان اثرگذاریشان هستند.
برای مثال وقتی که آزار حیوانات به بخشی از تفریحات کودکان یا نوجوانان تبدیل میشود، باید بجز وضعیت حکومت، مشکل را جای دیگر هم دید. یا شوخیهایی که درباره اقلیتها در جریان است، یا محدودیتهایی که همچنان درباره زنان اعمال میشود و گروهی از مردم هم به برقراری آن کمک میکنند، نشانههایی از مشکلات و نارسایی های فکری جامعه است. البته ما در علوم اجتماعی بحث ناتمامی داریم که جایگاه علت و معلول در یک کنش اجتماعی را مورد کنکاش قرار میدهد. در این مورد مشخص، اینکه تغییر رفتار حکومت موجب تغییرات اجتماعی خواهد شد یا اینکه تغییر در رفتار مردم است که موجب تغییرات در حکومت میشود، همچنان میتواند مورد مناقشه باشد. اما حداقل تعهد علمی این است که هر دو سوی معادله را با هم در نظر بگیریم. ما نمونههایی داریم که نشان میدهد خیلی از عقبنشینیهای حکومت به دلیل فشاری بود که از سوی جامعه وجود داشت. اگر جشن نوروز یا چهارشنبه سوری همچنان برگزار میشود، یا اگر مراسم عروسی مردم به همان شیوهای که خودشان میپسندند اجرا میشود، چیزی نیست که ایدئولوژی حاکم در حکومت ایران بپسندد. وقتی حکومت از عهده کنترل مردم برنیاید، خیلی محترمانه ناچار به عقبنشینی خواهد شد. اما جایی که ایستادگی اجتماعی نباشد، به سادگی پیشروی میکند. نمونه برهم زدن کنسرتهای موسیقی در سالهای اخیر از همین جنس است.
در سه دهه گذشته، بسیاری از افراد به اتهام مفسد فیالارض بودن، اعدام شدهاند. این مفهوم مفسدفیالارض در قاموس هیچ دستگاه حقوقی مبتنی بر حقوق بشر معنایی ندارد. اینکه ایران بعد از چین بالاترین تعداد اعدام در جهان را دارد بر اساس همین تعاریف عجیب و غریب از جرم است. حال با همین تعاریف، صدها نفر به علت حمل یا خردهفروشی مواد مخدر اعدام میشوند. متاسفانه بخش بزرگی از مردم هم راضی هستند. وقتی جامعه از این مساله حمایت کند، معلوم است که اعدامها همچنان ادامه خواهد داشت. به همین دلیل، ضرورت توقف اعدام باید به شعار روزمره فعالان حقوق بشر تبدیل شود. وقتی دهها عامل اجتماعی و سیاسی دیگر موجب گسترش مواد مخدر شده، نمیشود که عدهای را به دلایل واهی اعدام کنند.
پس با توضیحاتی که بیان کردید، هم حکومت مانعی در برابر حقوق بشر هست و هم جامعه به نحوی در برابر این ارزشها مقاومت می کند. در چنین وضعی معمولا برخی میگویند که ما باید حقوق بشر را بومی کنیم تا مقاومتها کم شود. آیا شما چنین چیزی را ممکن میدانید؟ آیا میتوان برای از بین بردن یا کم کردن موانع تحقق حقوقبشر، نوعی از حقوق بشر محلی و ایرانی را تعریف کرد؟
نه. من کاملا با این ادعا مخالفم. اتفاقا سالها پیش مقالهای هم درباره بومی کردن علوم اجتماعی نوشتهام . معتقدم که هرجا این بحث بومی کردن مطرح شده، چیزی جز این نبوده که همان ترمزها و موانع را اینبار وارد این ارزشها کنند و جامعیت و گستردگی حقوق بشر را محدود کنند. این پیشنهادات بر این مبنا بیان میشود که تصور میکنند مشروعیت و حقانیت یک فکر بر اساس جایگاه جغرافیایی آن فکر مشخص میشود. مثل این است که بپذیریم اندیشهها برای گذشتن از مرزها، نیاز به پاسپورت دارند. پس اگر اندیشهای در غرب بوجود آمده، به ما ارتباطی ندارد اما اگر در ایران بوجود آمده، متعلق به ما است. امروز دیگر وقت آن رسیده که این نوع راهحلها که امتحانشان را هم پس دادند، کنار بگذاریم. در مشروعیت یک تفکر، آنچه که بنیادین است، شناسنامه جغرافیایی آن نیست، بلکه محتوی و جانمایه تفکر اهمیت دارد. چه فرقی میکند که این ایده از امریکا آمده یا از پرو یا از ژاپن و ایران؟ آنهایی که از بومی کردن حقوق بشر صحبت میکنند، وقتی که به جزئیات این بومی کردن وارد میشوند، به دنبال کنار گذاشتن و محدود کردن ارزشهای حقوق بشر میروند. این بومیکردنها و محدودیتها هم معمولا شامل حال زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی و بیدینها یا اقلیتهای جنسی و در واقع همه گروههای تحت تبعیض میشود. بومی کردن در عرصه عمل و آزمون واقعی به چنین نتایجی منجر میشود و هر استثنا (Exception) یا محدودیتی که مطرح شود، خودش نوعی نقض حقوق بشر خواهد بود. باید پرسید که چرا و بر اساس کدام معیار عقلی باید بپذیریم که افراد گروه الف از حقوق کمتری در جامعه برخوردار باشند و شامل تبعیض شوند؟ به همین دلیل کاملا با بحث بومی کردن حقوق بشر به بهانه افزایش مقبولیت آن مخالفم، چرا که در اینصورت چیزی از آن نمیماند که مقبولیتش افزایش یابد و محتوی قربانی خواهد شد.
فرض کنید که حقوقبشر را به عنوان دستاورد انسانی بپذیریم که ارتباطی به غرب یا شرق جغرافیایی ندارد. از طرفی به نظر میرسد که حقوق بشر همانگونه که اشاره کردید، مقدمهای برای جامعه دموکراتیک و حکومت دموکراتیک هم هست. در این صورت، وقتی که میتوانیم از دموکراسیهای مختلف سخن بگوییم که در عمل با هم تفاوت دارند، چرا نمیتوانیم از حقوقبشرهای مختلف حرف بزنیم؟
پذیرش حقوق بشر یکی از پیششرطهای برقراری حکومت دموکراتیک است و در اینباره تردیدی نمیتوان کرد. اما وقتی که از دموکراسیهای مختلف صحبت می کنیم، درباره تفاوت ارزشهای آنها صحبت نمیکنیم. البته در قدم اول باید ببینیم که از کدام دموکراسی حرف میزنیم. ما امروز در علوم اجتماعی هم از دموکراسیهای بالغ (Mature Democracy) صحبت میکنیم و هم از دموکراسیهای اولیه. در این نوع دوم از دموکراسی میشود دید که هنوز برخی اصول دموکراتیک لرزان است و ممکن است که با یک نسیم تند، خیلی از دستاوردهای دموکراتیک از بین برود. بعضی هم از دموکراسی هدایتشده حرف میزنند که من اعتقاد چندانی ندارم و آن را دموکراسی نمیدانم و اساسا به هر نوع قیدی که بر این مفاهیم وارد شود، سوظن دارم. آن چیزی که در اینجا برای ما اهمیت دارد، دموکراسیهای بالغ است.
البته منظورم اشاره به همان دموکراسیهای بالغ بود. فرض کنید در فرانسه و انگلستان و امریکا ما با مدل دموکراسی یکسانی مواجه نیستیم، بنابراین آیا میشود گفت که مدلهای حقوق بشری هم میتواند متفاوت باشد؟ چطور میتوان توضیح داد که مدلهای برقراری نظام دموکراتیک متفاوت بوده، اما ایده حقوق بشر که بر اساس آن، این مدلها شکل میگیرد، یکسان است؟
در همان سه نمونهای که گفتید، اشکال حکومتی متفاوت است، اما ارزشهای مبنایی آنها که متفاوت نیست. در اینجا شکلهای حکومتی تفاوت دارد، اما کسی نگفته که ارزشهای حقوقبشری را نمیپذیرد یا آن را بومی میکند و محدود میکند یا تغییر میدهد. اشکال حکومت مهم نیست، بلکه محتوای آن مهم است. شکل یک دموکراسی میتواند با در نظر گرفتن ظرفیتهای جامعه و توازن قوای موجود و عوامل عینی دیگر، تغییر کند، اما محتوای آن که بر اساس برابری حقوق انسانها و رفع تبعیض است، تغییر نمیکند. تعداد نمایندگان کنگره یا مجلس، یا اهمیت داشتن نخستوزیر یا رئیسجمهور در ساختار حقوقی حکومت، ارتباطی به مبنای ارزشهای آن ندارد. اتفاقا این دموکراسیها وقتی دچار تنش میشوند که شائبه نقض این ارزشهای بنیادین بوجود میآید. فرض کنید در فرانسه وقتی که در برخی شهرها به زنان مسلمان اجازه استفاده از نوع پوشش مورد پسندشان داده نشد، با استناد به همین ارزشهای حقوق بشری بود که اعتراضهای گستردهای صورت گرفت. در حالی که مشابه همین مساله، سالها در ترکیه جریان داشت و در دوران حکومت سکولارها، زنانی را که پوشش اسلامی داشتند از بخشی از حقوق اجتماعیشان محروم کرده بودند. این نکته را هم بگویم که در خاورمیانه متاسفانه ما شاهد بودهایم که حقوق بشر، توسط حکومتهای سکولار هم زیرپا گذاشته میشود. بنابراین در اینجا انگشت اتهام فقط به سمت نیروهای مذهبی نیست. اگر ما خواهان جنبش حقوق بشری در منطقه هستیم، وقتی نیروهای سکولار هم حقوق بشر را نقض میکنند، باید اعتراض کنیم.
- دسامبر 02, 2016
- بدون نظر
- اتحاد برای ایران