باز اندیشیِ میراث دولتمردان روشنفکر در ایران
یکی از مهمتر کاستی های تاریخنگاری اندیشه روشنفکرانه در ایران، کوتاهی اش در ارزیابی بایسته از میراث دولتمردان روشنفکر بوده است. چه پیش و چه پس از انقلاب، ساکنان کوی روشنفکری روی خوشی به “سیاست ورز یا دولتمرد روشنفکر” نشان نداده اند و تنها به نگاه قهرمان باور از روشنفکر، بسان “آنکه حقیقت را به روی قدرتمندان می آورد” بسنده کرده اند. درین نگاه، “حقیقت” تنها به معنای نقد و خرده گیری گرفته شده، و به شِکوه از بی عدالتی فروکاسته می شود. ازینرو، سویه دیگر معنای حقیقت، یعنی دانایی به راه درست انجام کارها و شیوه کارشناسانه ساماندهی سیاست و اقتصاد و فرهنگ، نادیده انگاشته می شود. براستی، روشنفکر بسان “آنکه حقیقت را با قدرت درمیان می نهد” گاه به دلیری نقد بی پرده از دو کانون قدرت، یعنی فرمانفرمایان و همچنین توده ها، و گاه به دانایی برای گره گشایی و کاردانی برای برنامه ریزی نیازمند است. چنین است که در نگاه فروکاهشی به روشنفکر، خودِ ایده حقیقت است که آسیب می بیند وپاره درشتی ازآن، یعنی دانایی به آنچه می توان کرد و راه و روش باز پرداخت و رسیدن به آنچه می باید بود (حکمت عملی)، زیر سایه پاره دیگر، یعنی فریاد نقد و خواست دگرگونی آنچه هست، گم می شود. اگر سقراط یا کاوه آهنگر قهرمانانِ گونه دوم روشنفکریند، دستور فرهیخته ای چون خواجه نظام الملک توسی گونه نخست حقیقت گویی به قدرت را پیش چشم می کشد، و نماد دولتمرد روشنفکر در فرهنگ ایران می شود. بدینروی، نوشتار کنونی برآنست که نگاه تنگ نظرانه به کاروبار روشنفکری الف) چشم انداز ما از سپهر روشنفکری را تیره می کند، ب) در گزینش گونه دوم بسان تنها شیوه کار روشنفکرانه به خطا می رود، پ) و بدینروی در حق چه بسیار روشنفکران که آگاهانه و به هدف بهبود جامعه به دستگاه دولت پیوستند جفا می کند.
* * *
بسال ۱۳۴۴، پژوهشگری نام آشنا، شاعری چهل و یک ساله و استاد ادب پارسی، با دانشجویان خویش چنین می گفت:
تهنیتی که بمن می گویید تهمتی بر من است. تهمت آن که این شغل را از معلمی برتر شمرده و آنرا برای خود شان و مقامی دانسته ام. هر که مرا می شناسد میداند که چنین نیست. من بیش از بیست سال معلمی کرده ام. درجات این خدمت را از آموزگاری تا استادی، یک یک پیموده ام. بهترین روزگار جوانیم در سر این کار رفته است
چندی پیش بود که از مدرسه بیرون می رفتم. به یکی از رفیقان شما که پارسال دانشکده را بپایان رسانیده و آماده خدمت به کشور شده بود برخوردم. از کارش پرسیدم. معلوم شد که بیکارست زیرا برای آنکه او را بخدمت، خدمتی که پانزده سال کوشیده و آماده آن شده بود، بگمارند از او پول خواسته اند و نداشته یا نداده است. دل آزرده از او جدا شدم. اما این آزردگی مرا نومید نکرد، کینه ور کرد. نومیدی مرگ است و کین نشان زندگیست
من در کار سیاست هیچ دستی نداشتم. اما دوستی داشتم که پاکدلی و پاکدامنی و کاردانی او را می ستودم. بارها راز دل رنجیده را با او در میان گذاشته بودم. همیشه او را همدرد و همرای خود می یافتم. روزی او مرا بیاری خواست. گفت روز آزمایش است و توهم باید در این گیرودار که برای خدمت به ایران در گرفته است، شریک باشی و کاری کنی. کار من معملی بوده است و هست. گفت کار بیشتر باید کرد. گفتم از من کار تا جان دارم و نفس بر می آورم. گفت معاون من در وزارت کشور باش. پذیرفتم تا نگویند زبان آورست، اما مرد کار نیست
او مرا به پیشگاه شاه برد. شاه فرمود: روز کار امروزست. هر که از او کاری بر می آید باید بیاید و بنماید. من سر خدمت خم کردم. مگر هرگز جز خدمت به ایران آرزویی داشتم؟ جای آن نبود که بگویم کار من کاری دیگرست
من پنداشتم که روز خطرست. شاه ایران دریافته است که دشمن درون، یعنی دیو فساد، در کشور تباهی می کند و کارش بالا گرفته است. شاه از فرزندان ایران، در کشتن این دشمن، کار و کوشش می خواهد. من هم جز این آرزویی نداشتم اگر ایران باید آزاد بماند و آباد شود راهی جز کوشش و کار فرزندانش ندارد. ناجوانمردی است خطر را دیدن و در پی دفع
آن نکوشیدن
در کشورهایی که کارشان رو براه است وظیفه هر فرد، هر جوان، است که خدمت عادی خود را درست انجام بدهد بیش از آن لازم نیست. اما برای جوان ایرانی، وظیفه به اینجا پایان نمی پذیرد. باید بسیاری بیشتر بکوشد. باید تا توان دارد کار کند. فداکاری باید کرد
دو سه قرن است که کاهلی کرده ایم. پدران ما وظیفه خود را درست انجام نداده اند. ما پسران چه می کنیم؟ ننگ و نفرت را بر پدران خویش می پذیریم؟ این که مایه سرافرازی نیست! یا می کوشیم که قصور ایشان را جبران کنیم؟
من هم آن کار را باین قصد پذیرفته ام. بقصد آنکه همه اوقات فراغتم را بخدمت ایران صرف کنم. اگر برای ایران از این فداکاری سودی باشد برای من افتخاری بیش از این نیست، و اگر در این خدمت توفیق نیافتم، باری کوشش خود را کرده ام. باز می گردم و همه وقت خود را، مانند پیش، به درس و بحث می گذرانم. در هر دو حال سرافراز خواهم بود که جز خدمت به ایران غرضی نداشتم و در این راه از کوشش نیاسوده ام
این استاد، یعنی دکتر پرویز ناتل خانلری (۱۲۹۲-۱۳۶۹)، در ین مسیر به نمایندگی مجلس سنا (۱۳۳۶-۱۳۵۷)، و وزارت فرهنگ(۱۳۴۱-۱۳۴۲) پرداخت، و در کسوت موسس و رئیس بنیاد فرهنگ ایران (۱۳۴۴-۱۳۵۷)، ریاست فرهنگستان ادب و هنر ایران، و مدیر کل سازمان پیکار با بیسوادی (۱۳۴۶-۱۳۴۹) درآمد. بهسازی دستگاه آموزش و پرورش، از جمله پی افکندن سپاه دانش، و سه دهه انتشار مجله سخن (۱۳۲۲-۱۳۵۷) از کارهای اوست. خانلری همچنین به پاکدستی و ساده زیستی شناخته شده است. دوستی که خانلری ازو یاد می کند، امیر اسداله علم (۱۲۹۸-۱۳۵۷)، وزیر توانمند کشور (۱۳۴۱-۱۳۳۴)، نخست وزیر (۱۳۴۱-۱۳۴۲)، و وزیر دربار (۱۳۴۵-۱۳۵۶) است. سخنان پیشین یاد نیز دو سال پس از کودتای بیست و هشتم مرداد ۱۳۳۲، که به سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق انجامید، با دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در میان نهاده شده است. همچنانکه عباس میلانی می گوید، درین سخنرانی خانلری در پی تبیین روش سیاسی خود برای شنوندگان منتقد خویش است.
سخن و رفتار خانلری بازنمای گزینش برسر دوراهه ای است که پیش روی بسیاری روشنفکران ایرانی گشوده بوده است. آیا می بایست نقشی رسمی در دستگاه سیاسی و دولتیِ جامعه رو به گسترشی مانند ایران بدوش گرفت؟ آیا براستی، جدا ازینکه روزگار سیاسی و شرایط زندگی مردمان کشور به کدام سو می رود، درگیری هرروزه در کار گِل، یعنی کاروبار دولتی، بخودی خود فرود مرتبت روشنفکری و فروگذاری اخلاق روشنفکرانه نیست؟ آیا دلیل اخلاقی ای می توان یافت که همکاری با دولتی غیر دموکراتیک را روا بداند؟ پافشاری خانلری بر اینکه او را نه فریب مقام، که سودای خدمت به کار دیوانی فرا می خواند یادآور سخنی است که افلاطون سده ها پیش بر قلم رانده بود: “سخت ترین مجازات آنکس که سر از فرمانروایی باز زند، فرمانبری از کسی است که فروتر ازوست. بگمان من ترس از همین پیآمد است که مردمان نیک را به فرمانروا شدن، آنگاه که بتوانند، فرا می خواند. آنان به فرمانروایی نه بسان چیزی خوب و یا سرچشمه ای برای لذت، بلکه همچون کاری از سر ناچاری می نگرند که برای انجامش کسی بهتر ازیشان، یا دستکم به خوبی ایشان، در دسترس نیست.”
با اینهمه چرا روشنفکری ایران مدرن به پرسشهایی از ین دست که برشمردیم، چندان نپرداخته است؟ اینقدر می دانیم که روشنفکران کمابیش در دو گروه جای می گیرند. یکی “بینشوران درگیر در کاروبار جامعه،” که گفتمان ناقدانه را برای وانمایی خواستها، به پرسش کشیدن و وارسی کاستی های اجتماعی، و نیز نمایندگی و راهبری توده های ناشاد، بکار می گیرند. دیگری، “کارگزاران فنی و دیوانسالار.” از آنجا که نخبگان فرمانفرما پیوسته نیازمند کارپردازیها، و از آن مهمتر، تایید و همدلی
روشنفکرانند، بسا که رو بسوی این گروه دوم می آورند تا از توان ایشان در برنامه ریزی برای بهبود اجتماعی و سیاسی، شکل دهی به افکار همگانی، و بازسازی یا گسترش مشروعیت دولت بهره ببرند. بهمین قرار، دولتیان روشنفکر توان اداری و عملگرایی واقعگرایانه را بکار می بندند تا فرآیند دگرگونسازی جامعه و سیاست را گام بگام، به آرامی و سامانمندانه پیش برند و درین مسیر مشروعیت را به فرمانفرمایان زبر دست خویش ارزانی کنند.
در سپهر روشنفکری سالهای پیش و پس از انقلاب پنجاه و هفت، اما، روی خوشی به این گروه دوم نشان داده نشده چرا که نگاه قهرمان باور به کیستی “روشنفکران”، بسان آنان که حقیقت را دلیرانه بروی قدرت می آورند، جا را برای هر درک دیگری از کاروبار روشنفکرای تنگ کرده است. نیز چه بسیار روشنفکرانی که درین دوره ها به دولت گرویده اند، و با نامهای زننده ای چون “اجیر، عمله ستم، فرصت طلب، غلام حلقه بگوش استبداد، خائن، خودفروخته، مزدور، و توجیه گر فساد” فروکوفته شده اند. براستی از چه زمان و چرا این داوری درباره دولتمردان روشنفکر چنین فراگیر شده است؟ بی شک تا پایان دوران قاجار خبری از چنین نگاهی نیست. به گمان من این نگاه را نیروهای چپ در سده بیستم پدید آورده و پخش کردند. همآنان که در استبدادی خواندن شاهان پهلوی (۱۳۰۴-۱۳۵۷) و وابسته نمایاندن ایشان به قدرتهای خارجی بسی زیاده روی کردند، از نبرد مسلحانه با دستگاه دم زدند، به کاربست واژگانی چون شهادت طلبی روی آوردند، و بسودای دگرگونی دستگاه، بر امکان بهبود گام به گام جامعه چشم بستند. آنگاه پس از چندی، اسلامگرایان خشمناک و ملی گرایان نیز به ایشان پیوستند. بیایم یک لحظه تصور کنیم که کودتای بیست و هشت مرداد تحقق نپذیرفته بود. آیا حزب توده از داشتن وزیر در کابینه مصدق خوشنود نبود؟ و یا به حمایت و همکاری حزب توده و فداییان خلق اکثریت با حکومت جمهوری اسلامی نگاه کنیم که نشان می دهد مخالفت آنان با روشنفکر دولتمرد بودن تنها بستگی به تحلیل آنان از ماهیت حکومت دارد.
نگاه تنگ نظرانه و فروکاهشی به کاروبار روشنفکری چشم انداز ما از گستره زندگی روشنفکرانه را تاریک کرده، و چه بسیار جفاها در حق روشنفکرانی که به هدف بهبود جامعه خویش به دستگاه دولت پیوسته اند روا داشته است. نگاه فروکاهشی اما، ناتوان از پاسخگویی به پرسشهایی ازین دست است: آیا نه چنین است که دولتمردان روشنفکر می توانند نقش مهمی چون مهار قدرت فرمانفرمایان بدوش گیرند، و یا بر سمت و سوی سیاستهای اجتماعی اثر نهند؟ آیا ارزش والایی چون آزادی قشر روشنفکر، همچنین به معنای آزادی ایشان برای همکاری در اداره جامعه نیست؟ آیا روشنفکران برای پیشبرد برنامه های اصلاحی و بهبود اجتماع از دولت بی نیازند؟ آیا براستی کاری غیراخلاقی نیست اگر برای نمونه اقتصادان کارآمدی از ریاست وزارت اقتصاد یا بانک مرکزی سرباز زند و بدینروی بگذارد که این نهادها رو به تباهی نهند و مردمان آسیب ببینند؟
از خُنکی های روزگار، در سرزمینی که دستوران و وزیران دانشورش آموزش و پرورش فرمانفرمایان را وظیفه خویش می شمرده اند، خواست جدایی روشنفکران از دولتیان ورد زبان پاره ای نویسندگان شده است. برای سده ها، اندرزنامه های پارسی (نصیحه الملوک) آشکارا هدفهایی چون آموزش و آگاهی بخشی به شاهان، و یادآوری کاستی های فکری و عملی دولت ایشان را پی گرفته اند. و آنگاه، در کنار راه گشایی های عملی دستوران و وزیران در بزنگاههای سیاست، اندرزنامه نویسان فرهیخته پرده هایی از حکمت عملی و سیاست ورزی اخلاقی را پیش چشم فرمانفرمایان نقش کرده اند تا بقول حافظ ارزش “فکر حکیم و رأی برهمن” را پیش چشم شاهان بکشند و آنان را به چاره جویی از دستوران فرزانه بخوانند. بدینروی، اندرزنامه ها، از جمله “سیاست نامه” دستور کاردان سلجوقیان یعنی خواجه نظام الملک توسی (۳۹۷-۴۷۱)، پیوسته بر نیاز فرمانروا به وزیران دانشمند و رایزنان کارکشته انگشت نهاده اند.
دوره قاجار
در دوره قاجار رسمی که اندرزنامه ها ازآن سخن گفته اند همچنان زنده بود و بدینقرار، گروهی وزیران، رایزنان، معلمان ویژه، مستشاران، مستوفیان و منشیان دانشور توش و توان خویش را در خدمت دولتی نهادند. چنان که عباس امانت می نگارد، عباس میرزا قاجار (۱۱۶۸-۱۲۱۲)، ولیعهد و فرماندار آذربایگان، که نخستین چاپخانه مدرن را به ایران آورد و به روزآمد ساختن ارتش پرداخت، “به یاری گروه اندک شمار دستوران و رایزنانش که او را با تاریخ ایران و ادب پارسی آشنا کرده بودند، اندیشه هویت [ملی] بر بنیاد دولت ملی و مرکزی را پیش گرفت.”
بی گمان سرآمد دولتمردان روشنفکر در دوران قاجار امیر کبیر میرزا تقی خان فراهانی (۱۱۸۶-۱۲۳۰) ست. او سالها معلم سرخانه ناصرالدین میرزا (۱۲۱۰-۱۲۷۵) ولیعهد قاجار ، و آنگاه صدر اعظم ایران (۱۲۲۷-۱۲۳۰) بود. در کنار دیگر خدمتها، امیرکبیر سازمان نوین دیوانی به دولت ایران داد، مرزهای ایران و عثمانی را به سامان نهایی رساند، نخستین روزنامه دولتی ایران با نام وقایع اتفاقیه را بنا نهاد، و مدرسه فنی دارالفنون را بنیاد کرد تا آغازی بر آموزش و پرورش مدرن در ایران باشد.
دولتمرد روشنفکر دیگر در دوره پایانی قاجار مشیر الدوله حسن پیرنیا (۱۲۵۱-۱۳۱۴) ست. او که پیشتر در کسوت سفیر ایران در دربار روسیه خدمت کرده بود، در بازگشت به ایران با یاری پدرش، وزیر امور خارجه وقت، مظفرالدین شاه (۱۲۸۵-۱۲۳۲) را به گشایش مدرسه علوم سیاسی بسال ۱۲۷۸ برانگیخت. از آن پس دارالفنون و مدرسه علوم سیاسی به پرورش نسلهایی از دولتمردان روشنفکر آینده همچون محمدعلی فروغی، علی اکبر دهخدا، علی اکبر داور، عباس اقبال آشتیانی، قاسم غنی، سید ولی اله نصر، و عیسی صدیق پرداختند. پیرنیا همچنین نقش کانونی در نگارش قانون اساسی سال ۱۲۸۵ داشت، از بنیانگذاران انجمن آثار ملی ایران بود، چندین دوره تشریف وزارت و نخست وزیری به تن کرد، و به نگارش کتاب سه جلدی تاریخ ایران باستان پرداخت.
دولتمردان روشنفکر در دوره رضاشاه
دوران رضا شاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰) بازنمای زمانه ای در تاریخ ایران مدرن است که درآن نقش کلیدی روشنفکران دولتمرد بیش از هر دوره دیگری است. پس از دوره پر آشوب پسا مشروطه و ویرانی های جنگ جهانگیر اول، شاهی به قدرت می رسید که هدف خویش را پی افکندن دستگاه نوین دولت از مسیر باز پرداخت و بزرگداشت اسطوره های ملی و بازسازی هویت ملی می دید، و در راه این هدف بر کاردانی و دانایی مردان علم و سیاست تکیه می کرد. رضاشاه می دانست که کار سترگی چون بنا نهادن دستگاه مدرن دادگستری بدون همکاری روشنفکران دولتمرد سامان نخواهد پذیرفت. از دیگر سو، آشوب و آشفتگی های پسا مشروطه بسیاری روشنفکران عرفی را به خواست امنیت در سایه یک دولت مرکزی توانمند رهنمون می شد. چنین بود که آنان آگاهانه گفتمان اعتراضی و خواست آزادی را فرو نهادند و شیوه خدمت به چنان دولتی را بر گرفتند. آنان نه به سودای سود و مقام، که به “فراخوان حس مسئولیت”، و با باور به اینکه پیش نیاز بهروزی ایران امنیت آنست، به رضاشاه پیوستند. نیز آنان به نیکی می دانستند که کاستن از قدرت شگرف روحانیت در سپهر همگانی بدون کمک دولت دست نخواهد داد. برای نمونه به کارنامه سه روشنفکر دولتمرد این دوران که روش دستوران فرهیخته را پی گرفتند بنگریم.
محمد علی ذَکاءالملک فروغی (۱۲۵۴-۱۳۲۱) برترین روشنفکر دولتمرد این دورانست. او که معلم سرخانه احمد میرزا قاجار (۱۳۰۸-۱۲۷۶) بود، در تشریف نخستین و آخرین نخست وزیر رضا شاه، و نخستین نخست وزیر محمدرضا شاه، به خدمت دولتی پرداخت. فروغی در سی سالگی به ریاست مدرسه علوم سیاسی (۱۲۸۶-۱۲۸۸) گمارده شده بود، و سه دهه دیگر عمر خویش را در مقامهای بلند سیاسی سپری کرد از جمله: نماینده مجلس (۱۲۸۸-۱۲۹۰)، وزیر مالیه (۱۲۹۰ و ۱۳۰۲-۱۳۰۴)، وزیر عدلیه (۱۲۹۰-۱۲۹۲ و ۱۲۹۳-۱۲۹۴)، رئیس دیوان عالی تمیز (دیوان عالی کشور) (۱۲۹۱-۱۲۹۳ و۱۳۰۰-۱۳۰۱)، نماینده ایران در کنگره صلح پاریس (۱۲۹۸) و جامعه ملل (۱۳۰۷)، وزیر امور خارجه (۱۳۰۲، ۱۳۰۹-۱۳۱۲)، نخست وزیر (۱۳۰۴-۱۳۰۵ ، ۱۳۱۲-۱۳۱۴ ، ۱۳۲۰-۱۳۲۱)، وزیر جنگ (۱۳۰۵-۱۳۰۷)، سفیر کبیر ایران در ترکیه (۱۳۰۹-۱۳۰۷)، وزیر اقتصاد ملی (۱۳۰۹)، و وزیر دربار (۱۳۲۱). فروغی بود که سفر رضاشاه به ترکیه را کارسازی کرد تا شاه از گستره نوسازی های آتاتورک آگاه شود. همو فرهنگستان ایران را بسال ۱۳۱۴ برپا کرد و نخستین دوره ریاست آنرا به عهده گرفت. نیز قانون میراث فرهنگی را نوشت، آئین نامه مجلس نخست را فراهم آورد، و در زمانه بسیار دشوار سیاسی یعنی بسال ۱۳۲۰، درِ گفتگو با روسیه و انگلستان را باز نگهداشت تا چند و چون کناره گیری رضاشاه سامانی بیابد. در کنار نقش سیاسی اش، فروغی کار پژوهش را فرونگذاشت و از جمله به نگاشتن “نخستین تاریخ فلسفه غربی به زبان پارسی [دست گشود. این] کتاب مهم خوانندگان ایرانی را به سیر روشنگرانه ای در فلسفه یونان و اندیشه اروپائیان می برد، و تا دهه ها پس ازین الگوی فنی کاروبار پژوهشگرانه را پیش چشمان آنان می کشید.” فروغی همچنین از پیشروان سعدی و خیام پژوهی در ایران است.
علی اکبر داور (۱۲۶۴-۱۳۱۵) “کارآمدترین مدیر و کارپرداز سیاست همگانی در دوره پهلوی” دانسته می شود. پس از دانش آموختگی در دارالفنون (۱۲۸۸)، و در همان حال که با روزنامه تندرو شرق همکاری می کرد، به دادستانی استان تهران گمارده شد (۱۲۸۹). داور پس از آن به دانشگاه ژنو در سوئیس رفت و در تراز کارشناسی رشته حقوق دانش اندوخت. اما پس از کودتای ۱۲۹۹، درسهای تراز دکتری حقوق را نیمه تمام گذاشت تا به ایران بازگردد. آنگاه حزب رادیکال (۱۳۰۱) را بنیان نهاد، روزنامه مرد آزاد (۱۳۰۲-۱۳۰۳) را براه انداخت، و در مقامهایی چون مدیر کل وزارت معارف (۱۳۰۰)، نماینده مجلس (۱۳۰۱-۱۳۰۶)، عضو مجلس مؤسسان (۱۳۰۴)، وزیر تجارت و فواید عامه (۱۳۰۴)، وزیر عدلیه (۱۳۰۶-۱۳۱۲)، و وزیر مالیه (۱۳۱۲-۱۳۱۶) به کار پرداخت.
داور نهادساز بود. در کسوت وزارت عدلیه، قانونهای نوین از جمله، قانونهای ازدواج و طلاق، قانونها و آیین نامه های دادستانی، و پرورش قاضی را سامان داد (این کار به پایان دهیِ کاپیتولاسیون بسال ۱۳۰۷ انجامید)، و دستگاه نوین دادگستری را پی افکند. بسان وزیر مالیه، به جا انداختن و روشمند ساختن سرمایه گذاری در بخش همگانی پرداخت. در بهمن ۱۳۱۰، پس از آنکه انگلستان از دولت ایران — به سبب پایان دهی به کار شرکت نفت ایران و انگلیس — به جامعه ملل شکایت برد، پاسخ حقوقی و دفاع کارآمد داور پیروزی ایران درین داوری را رقم زد. ازینها گذشته، وی مدرسه تجارت را بسال ۱۳۰۵پی ریخت و آنگاه دو مدرسه علوم سیاسی و مدرسه حقوق را با هم آمیخت تا مدرسه عالی حقوق و علوم سیاسی را بسال ۱۳۰۶ بنا کند. نیز، هیأت تفتیشیه مملکتی (نمونه نخستین سازمان بازرسی کل دولت) در سال ۱۳۰۸، و دفتر اسناد رسمی در سال ۱۳۱۱، و پی ریزی اساس آنچه اتاق بازرگانی ایران نامیده می شود، همه پرداختهٔ علی اکبر داور اند.
علی اصغر حکمت (۱۲۷۲-۱۳۵۹) “معمار برجسته مدرنسازی دستگاه آموزش و پرورش” ایران دانسته می شود. این پژوهشگر و استاد که نامش بسان نویسنده، ویراستار یا مترجم بر تارک بیش از سی کتاب می درخشد، در کالج امریکایی و دانشگاه سوربن دانش آموخته بود. حکمت در دوره رضاشاه و محمدرضاشاه در مقامهای بلندی ازین دست خدمت کرده است: وزیر معارف (۱۳۱۲-۱۳۱۷)، وزیر کشور (۱۳۱۸-۱۳۱۹)، وزیر بازرگانی، پیشه و هنر (۱۳۲۰)، وزیر بهداشت (۱۳۲۲)، وزیر عدلیه (۱۳۲۲)، وزیر امور خارجه (۱۳۲۷-۱۳۲۸ ، ۱۳۳۷-۱۳۳۸)، وزیر بدون عنوان (۱۳۲۶، ۱۳۲۸-۱۳۲۹)، و سفیر ایران در هندوستان (۱۳۳۲-۱۳۳۷). مانند علی اکبر داور، دوست و هم مرامش در حزب رادیکال، علی اصغر حکمت نیز دست به نهادسازی گشود. بسال ۱۳۱۳، و در دوران وزارت معارف، ایده پیشاهنگی را پروراند. همو پیشنهاد گشایش دانشگاه تهران را با رضاشاه در میان گذاشت و نخستین رئیس آن (۱۳۱۴-۱۳۱۷) شد. ساخت ورزشگاه امجدیه بسال ۱۳۱۵، ساختمان کتابخانه ملی بسال ۱۳۱۶، موزه ایران باستان بسال ۱۳۱۶، بنای آرامگاههای فردوسی، حافظ، و سعدی، و نیز نوسازی انجمن ملی تربیت بدنی از دیگر یادگارهای اوست.
فروغی و حکمت در کنار فرهیختگان دیگری چون سید حسن تقی زاده، ملک الشعرا محمدتقی بهار و سید فخرالدین شادمان، نمایندگان نسلی از دولتمردان روشنفکرند که در دوران هر دو پهلوی دست در کار سیاست بوده اند.
دوران محمدرضاشاه
در دوره محمدرضا شاه شمار دولتمردان روشنفکر در کسوت وزیران، درباریان، نمایندگان مجلس سنا و رایزنان فرهنگی و سیاسی بیش از پیش فزونی گرفت. وزیران و دستوران روشنفکری چون علینقی علیخانی، قاسم غنی، داریوش همایون، عبدالمجید مجیدی، محمد مصدق، هوشنگ نهاوندی، فرخ رو پارسا، مجید رهنما، غلامحسین صدیقی، عیسی صدیق و علی اکبر سیاسی سر برآوردند و سفیران دانشوری چون فریدون آدمیت، جهانگیر آموزگار، فریدون هویدا، سید مرتضی مشفق کاظمی، غلامعلی رعدی آذرخشی، و زین العابدین رهنما پدید آمدند. نیز رایزنان فرهنگی ای چون رضا علوی، عباس اقبال آشتیانی، نصراله فلسفی، مسعود فرزاد، سید ابوالحسن جلیلی، حسین خدیو جم، مجتبی مینوی، و محمود صناعی و نمایندگان مجلس های شورا و سنا همچون مظفر بقایی، خانبابا بیانی، علی دشتی، مهدی ملکزاده نمونه های دیگری از دولتمردان روشنفکر این دورانند.
در تراز گسترده تر، و با نظر در اقتصاد مرکزگرای این دوران، بسیاری روشنفکران کار در نهادهای دولتی مانند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، بانک مرکزی، شرکت ملی نفت ایران، موزه ملی ایران، رادیو و تلویزیون ملی، سازمان برنامه و بودجه، و نیز دانشگاهها، نهادهای پژوهشی و کتابخانه های گوناگون، را برگزیدند. در این کار، ایشان با دولتمردان روشنفکر دوره رضاشاه که به نهادهایی چون دانشگاهها، بانکها، کانون پرورش افکار، انجمن آثار ملی، و شورای عالی معارف پیوسته بودند، همدل و همروش بودند.
چالش اخلاقی
همکاری قشر روشنفکران با دولتهای خودکامه کار بی چون و چرا و بدور از داوری های اخلاقی نیست. بیشتر فرمانفرمایان خواستار آنند که روشنفکران آشکارا حال و روز کنونی را بپذیرند، و کارمندان وفادار و سرسپار فرمانروا باقی بمانند. چنین خواستی را محمدرضاشاه در گفتگو با یک خبرنگار امریکایی اینگونه بر زبان آورده بود: روشنفکران می توانند “نقدهای سازنده،” کنند اما، باید از “خیانت به دولت” پرهیز کنند. به دیگر سخن، فرمانفرمایان بیشتر خواهان بهره وری ابزاری از توانایی روشنفکرانند، و فرهنگ نقد و پرسشگری آنان را نمی پسندند. از دیگر سو، می توان چنین گفت که روشنفکرانِ خاموش در برابر تباهکاریهای دستگاه، به گسترش خودکامگی فرمانفرمایان یاری می رسانند. برای نمونه، می دانیم که علی اکبر داور در مقام وزیر عدلیه خود بایست جریان دادگاه و مجازات همکار پیشین خویش عبدالحسین تیمورتاش را ببیند و دم بر نیاورد، و نیز بسیاری وزیران و روسای دانشگاه در دوران پهلوی می بایست ممیزی، اخراج دانشجویان، و حتی تیرباران زندانیان سیاسی را ببینند و هیچ نگویند. روشنفکران اما، از حکومت نگهبان پیشه، زور محوری، فساد، ممیزی، و حتی استبداد فرمانفرمایان نیکدل دلِ خوشی ندارند.
چه بسا اینکه دولتی بر سر کارست را امری طبیعی می شماریم، و نیز چیستی و چندوچون کار آنرا رسم جا افتاده ای می انگاریم. دولت، اما، نه هستی ای طبیعی، که برساخته ای اجتماعی است. همانگونه که خانلری در سخنرانی سال ۱۳۳۴ اش گفت، پایندگی و نیکی دولت، و آنگاه، بهروزی شهروندان، درگرو خواست و تکاپوی ملت و وامدار کوشش و از جان گذشتگی بهترین و آگاه ترین فرزندان او در میدانهای گوناگون است. پس آنچه نشاید، نه دست اندرکاری در سیاست جامعه و دولت، که تن زدن و گوشه سلامت گزیدن است. به دیگر سخن، کاروبار روشنفکرانِ دلیر تنها و تنها “آوردن حقیقت تلخ ناقدانه بروی قدرتمداران” نیست. بلکه در کنار آن، دلیریِ دست اندرکاری در سیاست، رایزنیِ حقیقت محور با فرمانفرمایان، پذیرفتن کار و آنگاه، کاربست برنامه های حقیقت مند علمی و برآمده از حکمت عملی در به نتیجه رسانیدن آن، همه و همه جلوه های دیگری از پیوستگی و سرسپردگی روشنفکران به حقیقت اند. در کاروبار روشنفکری، گاه حقیقت از کام تلخ سقراط و فرخی یزدی بسان شهروندان عدالت جو و ناقد سیاست پیشگان برون می آید، و گاه بر زبان شیرین سعدی در اندرز پادشاهان می نشیند یا در رایزنی سیاسی دستوران دانشوری چون خواجه نصیر توسی، میرزا مهدی استرآبادی، قائم مقام فراهانی و ذکاءالملک فروغی پدیدار می شود. بی گمان بهروزی شهروندان در گرو آزادی و دلیری روشنفکران در بازنمایی و کاربست هر دو گونه حقیقت است، بی آنکه یکی را بر دیگری، و به بهای دیگری، برگیرند. براستی هر دو گونه روشنفکر درگیر سیاست اند و دلنگران حقیقت: آنجا که عدالت و آزادی و بهروزی نیست، یکی دلیرانه فریاد می کند و دیگری می کوشد تا دری برای درآمدن آن هر سه بگشاید.
این پرسشها که در یک بزنگاه تاریخی، چگونه باید فریاد کرد، یا تا کجا و به چه شیوه به کار دولتی پیوست، پاسخهای پیشینی و غیرتاریخی ندارند. بهره بزرگی از کاروبار روشنفکری دلیری و توانمندی اندیشه ورزی و تصمیم گیری در همین بزنگاههاست. درین نوشتار، و در پیوست آن، یادی از برخی روشنفکران دولتمرد کردیم که در بزنگاههایی از تاریخ ایران در دهه های گذشته، به چنان اندیشه ورزی ای پرداخته اند، و آنگاه، برآیند سیاست ورزیشان به سود ایرانیان بوده است.
* * *
پیوست: زندگینامه کوتاه برخی روشنفکران دولتمرد
آدمیت، فریدون (۱۲۹۹-۱۳۸۷): تاریخنگار برجسته (دکتری، دانشگاه لندن، ۱۳۲۸) که سالها در وزارت خارجه ایران خدمت کرد و از جمله سفیر ایران در فیلیپین و هندوستان، و نماینده ایران در دیوان بین المللی دادگستری بوده است.
افشار، ایرج (۱۳۰۴-۱۳۸۹): تاریخنگار، ویراستار و کتابدار فرهیخته. کتابدار کتابخانه دانشکده حقوق دانشگاه تهران و کتابخانه مرکزی (۱۳۴۴-۱۳۵۷)، رئیس کتابخانه دانشگاه تربیت معلم، و رئیس کتابخانه ملی ایران. وی کارشناس برجسته نسخه های خطی ایران بود.
احمدی، احمدرضا (زاده ۱۳۱۹): شاعر پیشرو. وابسته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، نویسنده و سرپرست بخش تولید نوارهای صوتی کانون و ویراستار (۱۳۴۹-۱۳۷۳).
علوی، رضا (۱۳۱۴-۱۳۹۱): دانش آموخته دانشگاههای هاروارد و آکسفورد. کارشناس زبانها و تاریخ هندوستان. وی در مقام رایزن فرهنگی ایران در هندوستان در دهه ۱۳۵۰ و نیز مشاور وزیران علوم و فرهنگ خدمت کرده است.
علیخانی، علینقی (۱۳۰۷- ۱۳۹۸): اقتصاددان دانش آموخته فرانسه. وزیر اقتصاد (۱۳۴۱-۱۳۴۸)، رئیس دانشگاه تهران (۱۳۵۰-۱۳۴۸).
آموزگار، جهانگیر (۱۲۹۹-۱۳۹۷): پس از دانش آموختگی دکتری در دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس، وی در مقام وزارت بازرگانی و وزارت بودجه، و سرپرست شرکت ملی نفت ایران خدمت کرد و آنگاه، سفیر کبیر ایران در آمریکا (۱۳۴۲-۱۳۵۷) و عضو هیأت امنای صندوق بین المللی پول شد.
اشرف، احمد (زاده ۱۳۱۳): جامعه شناس (دکتری، مدرسه نوین برای تحقیقات اجتماعی ۱۳۵۲)، ویراستار و پژوهشگر. وی پیش از انقلاب در سازمان برنامه و بودجه بکار پرداخت و سالها ویراستار دانشنامه ایرانیکا در دانشگاه کلمبیا بوده است.
بهار، محمدتقی ملک الشعرا (۱۲۶۴-۱۳۳۰): شاعر فرهیخته، پژوهشگر، روزنامه نگار و استاد دانشگاه. وی در کسوت نمایندگی مجلس (چند بار در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۷)، و وزیر فرهنگ (۱۳۲۵) بکار پرداخت.
بقایی، مظفر (۱۲۹۱-۱۳۶۶): دکتری فلسفه از دانشگاه پاریس (۱۳۱۴)، سیاستمدار، بنیانگذار و رهبر حزب زحمتکشان ملت ایران، و نماینده مجلس شورای ملی.
بیانی، خانبابا (۱۲۸۸-۱۳۷۷): دکتری تاریخ از فرانسه، بنیانگذار و اولین رئیس دانشگاه تبریز (۱۳۲۱-۱۳۲۹) ، معاونت نخستوزیر و ریاست اداره کل تبلیغات و انتشارات، سناتور، و بنیانگذار و مسئول آرشیو وزارت امور خارجه.
بیانی، مهدی (۱۲۸۵-۱۳۴۶): دکتری ادبیات پارسی از دانشگاه تهران (۱۳۲۴)، و کارشناس برجسته کتابهای پارسی، نسخه شناس و خط شناس. وی رئیس کتابخانه عمومی معارف (۱۳۱۲-۱۳۱۶)، بنیانگذار کتابخانه ملی ایران، رئیس کتابخانه سلطنتی (۱۳۳۵-۱۳۴۷) و سرکتابدار سلطنتی بوده است.
دشتی، علی (۱۲۷۶-۱۳۶۰): نویسنده، روزنامه نگار و پژوهشگر. نماینده مجلس شورای ملی و مجلس سنا، سفیر ایران در مصر(۱۳۲۷-۱۳۳۰) و لبنان (۱۳۴۲).
دهخدا، علی اکبر (۱۲۵۷-۱۳۳۴): واژه شناس برجسته، فرهنگ نویس، شاعر، و ناقد اجتماعی. او در مقام منشی سفیر ایران در بالکان، نماینده مجلس شورا، ریاست دفتر وزارت معارف، و ریاست دفتر تفتیش وزارت عدلیه به خدمت دولتی پرداخته است.
ابتهاج، ابوالحسن (۱۲۷۸-۱۳۷۷): مدیر بانک ملی (۱۳۲۱-۱۳۲۹)، سفیر ایران در فرانسه (۱۳۲۹-۱۳۳۱)، رایزن صندوق بین المللی پول (۱۳۳۱-۱۳۳۳)، و رئیس سازمان برنامه و بودجه (۱۳۳۳-۱۳۳۷). ابتهاج را یکی از “مهمتر و تواناتر چهره ها در تاریخ اقتصاد ایران نیمه سده بیستم” دانسته اند. “وی در گسترش دستگاه بانکی ایران نقش بزرگی دارد، و از پیشروان برنامه ریزی اقتصادی کشور، و شناخته شده در پهنه بین المللی به سبب توانایی بر ایده پردازی و مدیریت اجرایی است.” نگاه کنید به: دانشنامه ایرانیکا
http://www.iranicaonline.org/articles/ebtehaj-abolhassan.
ابتهاج، هوشنگ (زاده ۱۳۰۷): با نام قلمی ه.الف. سایه، یکی از پیشروان شعر امروزین پارسی. پیش از انقلاب وی در بخش موسیقی رادیو ملی بکار پرداخت.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۲۷۵-۱۳۳۴): استاد دانشگاه، تاریخنگار، ویراستار و بنیانگذار مجله یادگار، رایزن فرهنگی ایران در ترکیه و ایتالیا.
فلسفی، نصراله (۱۲۸۰-۱۳۶۰): استاد تاریخ دانشگاه تهران، روزنامه نگار، مترجم و شاعر. وی پنج سال رایزن فرهنگی ایران در ایتالیا و اسپانیا بود.
فرمانفرمائیان، خداداد (۱۳۰۷-۱۳۹۴): دانش آموخته آمریکا، وابسته انجمن مطالعه و پژوهش اجتماعی، رئیس کل بانک مرکزی ایران، و رئیس سازمان برنامه و بودجه.
فرخی یزدی، محمد (۱۲۶۷-۱۳۱۸): نویسنده، شاعر، سردبیر روزنامه طوفان (۱۳۰۰-۱۳۰۷) و نماینده مجلس که به خاطر انتقاد از رضا شاه در زندان کشته شد.
فرزاد، مسعود (۱۲۸۵-۱۳۶۰): مترجم، شاعر و استاد دانشگاه، رایزن فرهنگی ایران در لبنان.
غنی، قاسم (۱۲۷۲-۱۳۳۱): پزشک (دانشگاه آمریکایی بیروت، ۱۲۹۸)، پژوهشگر، مترجم، و حافظ شناس. نماینده مجلس شورای ملی (۱۳۱۴-۱۳۲۰)، وزیر بهداشت (۱۳۲۰)، وزیر آموزش و پرورش (۱۳۲۳)، سفیر ایران در مصر (۱۳۲۶)، و ترکیه (۱۳۲۸-۱۳۲۷).
گلستان، ابراهیم (زاده ۱۳۰۱): کارگردان فیلم، نویسنده، مترجم و عکاس.
همایون، داریوش (۱۳۰۷-۱۳۸۹): روزنامه نگار، نویسنده، بنیانگذار و سرویراستار روزنامه آیندگان (۱۳۴۶-۱۳۵۶). وی در مقام وزیر اطلاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت (۱۳۵۶-۱۳۵۷) به کار دولتی پرداخت. همایون از اعضای رده بالای حزب رستاخیز در دوره پیش از انقلاب بود.
هویدا، فریدون (۱۳۰۳-۱۳۸۵): منقد فیلم، نویسنده، و سفیر ایران در سازمان ملل متحد (۱۳۴۹-۱۳۵۷).
جلیلی، سید ابوالحسن (۱۳۰۵-۱۳۹۴): فیلسوف در حکمت یونانیان و اندیشه آلمانی. دانش آموخته فرانسه. وی کار استادی در دانشگاه تهران را بسال ۱۳۳۴ آغاز کرد. در دهه ۱۳۵۰ رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و نیز رایزن فرهنگی ایران در فرانسه بود.
خدیو جم، حسین (۱۳۰۶-۱۳۶۵): پژوهشگر و مترجم زبانهای پارسی و عربی. پیش از انقلاب وی در مقام رایزن فرهنگی ایران در افغانستان به خدمت پرداخت.
کیارستمی، عباس (۱۳۱۹-۱۳۹۵): نقاش، شاعر و کارگردان. وی سرپرست بخش فیلمهای آموزشی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود و پس از انقلاب به رتبه کارگردان شناخته شده جهانی رسید.
مجیدی، عبدالمجید (۱۳۰۷-۱۳۹۲): دکتری حقوق از فرانسه. وی وزیر کار (۱۳۴۸-۱۳۵۱)، رئیس سازمان برنامه و بودجه (۱۳۵۱-۱۳۵۶)، و مدیر بنیاد فرهنگی شهبانو فرح پهلوی (۱۳۵۶-۱۳۵۷) بوده است.
ملکزاده، مهدی (۱۲۶۰-۱۳۳۴): پزشک دانش آموخته دانشگاه آمریکایی بیروت. وی در مجموع هفت بار در مقامهایی چون نمایندگی مجلس شورای ملی، معاونت نخست وزیر و نمایندگی سنا (۱۳۲۸) به کار پرداخت. وی کتاب مهمی در تاریخ انقلاب مشروطه پرداخته است.
مهران، حسنعلی (زاده ۱۳۱۶): رئیس کل بانک مرکزی ایران (۱۳۵۴-۱۳۵۷)، معاون و رئیس شرکت ملی نفت ایران، و وزیر امور اقتصادی و دارایی.
مینوی، مجتبی (۱۲۸۲-۱۳۵۵): استاد دانشگاه و مترجم. وی از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۴۰ رایزن فرهنگی ایران در ترکیه بود.
مصدق، محمد (۱۲۶۱-۱۳۴۵): حقوقدان دانش آموخته سوئیس. نخست وزیر ایران از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۲، و ملی کننده صنعت نفت ایران. وی با کودتای نظامی از کار برکنار شد.
مشفق کاظمی، سید مرتضی (۱۲۹۷-۱۳۵۷): نویسنده نخستین داستان مدرن در ایران (تهران مخوف)، و مدیر ویراستاری نامه فرهنگستان. وی سفیر ایران در مصر، سوریه، و چند کشور اروپایی بوده است.
نهاوندی، هوشنگ (زاده ۱۳۱۱): اقتصاددان دانش آموخته فرانسه (دکتری، ۱۳۳۷)، و نویسنده و مترجم چهارده کتاب در دانش اقتصاد. وزیر آبادانی و مسکن (۱۳۴۲-۱۳۴۳) ، رئیس دانشگاه پهلوی و دانشگاه تهران (۱۳۵۰-۱۳۵۵) ، رئیس دفتر شهبانو، و وزیر علوم (۱۳۵۷).
نصر، سید ولی اله (۱۲۵۵-۱۳۲۴): پزشک، پژ و هشگر ادبی، آموزگار، نماینده مجلس شورا و وزیر آموزش و پرورش. وی همچنین رئیس مدرسه علوم سیاسی و دانشکده های حقوق، الهیات، و پزشکی دانشگاه تهران بوده است.
پارسا، فرخ رو (۱۳۰۱-۱۳۵۹): پزشک و کنشگر سیاسی حقوق زنان. نخستین وزیر زن در دولت ایران و وزیر آموزش و پرورش (۱۳۴۷-۱۳۵۰).
پسران، هاشم (زاده ۱۳۲۵): دکتری اقتصاد از دانشگاه کمبریج (۱۳۵۱). سرپرست گروه پژوهشهای اقتصادی بانک مرکزی ایران (۱۳۵۳-۱۳۵۵)، و معاون وزیر آموزش و پرورش (۱۳۵۵-۱۳۵۷).
قطبی، رضا (زاده ۱۳۱۷): کنشگر پیشین چپگرا. وی رئیس کل رادیو و تلویزیون ملی و مدیر جشنهای فرهنگ و هنر شیراز بود.
رعدی آذرخشی، غلامعلی (۱۲۸۸-۱۳۷۸): شاعر و استاد ادبیات دانشگاه تهران. نماینده ایران در سازمان یونسکو (۱۳۲۴-۱۳۴۲) و بنیانگذار دانشکده ادبیات و علوم اجتماعی دانشگاه ملی ایران.
رهنما، مجید (۱۳۰۳-۱۳۹۴): استاد دانشگاه تهران. سفیر ایران در سوئیس (۱۳۴۴-۱۳۴۶)، وزیر علوم و آموزش عالی (۱۳۵۰-۱۳۴۶)، و معاون نخست وزیر (۱۳۵۱-۱۳۵۶).
رهنما، زین العابدین (۱۲۷۲-۱۳۶۸): ویراستار مجله رهنما و روزنامه ایران، و کارشناس دین اسلام. وی نماینده مجلس شورای ملی و سفیر ایران در فرانسه، لبنان و سوریه، و نیز سرپرست انجمن قلم ایران بوده است.
رضازاده شفق، صادق (۱۲۷۴-۱۳۵۰): از مجاهدان و روزنامه نگاران انقلاب مشروطه که پس از آن به دانش آموزی در دانشگاه برلین در تراز دکتری پرداخت و رساله خویش را با نام “انگیزه های عرفانی در فلسفه فخنر” نگاشت. پس از بازگشت به ایران در مقامهایی چون استاد دانشگاه تهران، پژوهشگر ادبی، نماینده مجلس (نخستین بار بسال ۱۳۲۲)، و نماینده مجلس سنا (برگزیده به سال ۱۳۲۹) بکار پرداخت. بسان نماینده ایران، رضازاده شفق در نوشتن اساسنامه سازمان ملل متحد بسال ۱۳۲۴ شرکت جست، و بسال ۱۳۲۵ نخست وزیر احمد قوام را در گفتگو با استالین که به بیرون رفتن نیروهای اتحاد جماهیر شوروی از آذرآبادگان انجامید همراهی نمود.
صدیق، عیسی (۱۲۷۳-۱۳۵۷): دکتری از دانشگاه کلمبیا (۱۳۱۰). پس از بازگشت به ایران در مقام استاد و رئیس دانشگاه خدمت کرد. او در دهه های ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ شش بار وزیر آموزش و پرورش و پنج بار نماینده مجلس سنا بود.
صدیقی، غلامحسین (۱۲۸۴-۱۳۷۰): دکتری از دانشگاه پاریس (۱۳۱۷). استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران. عضو برجسته جبهه ملی، وزیر کشور و معاون نخست وزیر در دولت دکتر محمد مصدق، و زندانی پس از کودتا. صدیقی یکی از بنیانگذاران موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران بسال ۱۳۳۷است.
سمیعی، مهدی (۱۲۹۷-۱۳۸۹): بانکدار و کارشناس سرمایه گذاری اقتصادی. وی بنیانگذار بانک توسعه صنعت و معدن، رئیس کل بانک مرکزی، رئیس سازمان برنامه و بودجه، و رئیس صندوق توسعه کشاورزی (۱۳۵۲-۱۳۵۷) بوده است.
صناعی، محمود (۱۲۹۷-۱۳۶۴): روانشناس دانش آموخته انگلستان. رایزن فرهنگی ایران در انگلستان (۱۳۲۴-۱۳۳۶)، معاون وزیر آموزش و پرورش (۱۳۳۸-۱۳۳۹)، و بنیانگذار و رئیس انجمن روانشناسی دانشگاه تهران (۱۳۴۴-۱۳۵۱).
شادمان، سید فخرالدین (۱۲۸۶-۱۳۴۶): مستنطق تهران، کفیل نمایندگی ایران در شرکت سابق نفت ایران و انگلیس (برای چهارده سال، دفتر لندن)، وزیر کشاورزی، اقتصاد، و دادگستری، رئیس شورای عالی سازمان برنامه و بودجه، و نایب تولیت آستان قدس رضوی. وی همچنین وابسته فرهنگستان ایران و عضو شورای فرهنگی سلطنتی، عضو هیأت امنای کتابخانه سلطنتی پهلوی ، و استاد تاریخ دانشگاه تهران (۱۳۲۹-۱۳۴۶) بوده است. شادمان نقش بزرگی در بنیانگذاری دانشکده نفت آبادان داشته و کتابها، مقاله ها و داستانهای بسیاری نوشته است.
شیروانلو، فیروز (۱۳۱۷-۱۳۶۷): کنشگر چپگرا به روزگار دانش اندوزی در رشته جامعه شناسی دانشگاه لیدز انگلستان. وی از دست اندرکاران بنیانگذاری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود و همچنین به نویسندگی و ترجمه و کار در دفتر شهبانو فرح پهلوی پرداخت.
سیاسی، علی اکبر (۱۲۷۴-۱۳۶۹): شناخته شده بسان نخستین آموزگار روانشناسی مدرن در ایران. وی در مقامهایی چون وزیر فرهنگ (۱۳۲۷-۱۳۲۹ و ۱۳۲۲-۱۳۲۳)، وزیر امور خارجه (۱۳۲۹)، وزیر مشاور، و رئیس دانشگاه تهران (۱۳۲۲-۱۳۳۴) به کار پرداخت.
طاهباز، سیروس (۱۳۱۸-۱۳۷۷): نویسنده و مترجم. سرپرست بخش چاپ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (۱۳۵۷-۱۳۴۹). وی همچنین بیش از بیست کتاب درباره شاعر برجسته نیما یوشیج (۱۲۷۴-۱۳۳۸) و شعرهایش فراهم آورد.
تقی زاده، سید حسن (۱۲۵۷-۱۳۴۸): از آباء مشروطه. وی زبانهای عربی، انگلیسی، فرانسوی و ترکی را به خوبی می دانست و دانش شگرفی درباره تاریخ ایران و اسلام، ادبیات، و نیز علوم طبیعی، داشت. وی نماینده مجلس شورای ملی به شکل متناوب (۱۲۸۵-۱۲۹۹ ، ۱۳۰۷-۱۳۰۳ و ۱۳۲۶-۱۳۲۹)، وزیر امور خارجه (۱۳۰۵)، والی خراسان (۱۳۰۷-۱۳۰۸)، وزیر طرق و شوارع (۱۳۰۹)، وزیر مالیه (۱۳۰۹-۱۳۱۲)، وزیر مختار ایران در فرانسه (۱۳۱۲-۱۳۱۳)، سفیر ایران در انگلستان (۱۳۰۸ ، ۱۳۲۰-۱۳۲۶)، و نماینده مجلس سنا (۱۳۲۸-۱۳۴۶) [رئیس مجلس سنا (۱۳۳۶-۱۳۳۹)] بوده است. بسان یک سیاستمدار کارکشته، تقی زاده به سال ۱۳۰۹ به انگلستان روانه شد تا دولت انگلیس را از فتنه انگیزی میان قومهای ایرانی بازدارد، و بسال ۱۳۲۵ در مقام رئیس هیئت ایرانی به شهر نیویورک گسیل شد تا دادخواهی ایران بر علیه اشغال آذرآبادگان بدست اتحاد جماهیر شوروی را در سازمان ملل متحد به پیش برد.
تیمورتاش، عبدالحسین (۱۲۶۰-۱۳۱۲): دانش آموخته مدرسه نظام سنت پترزبورگ. وی در انقلاب مشروطه شرکت جست (۱۲۸۴-۱۲۸۶)، و در مقامهایی چون نماینده مجلس شورای ملی، والی کرمان و بلوچستان، حاکم گیلان، وزیر عدلیه، وزیر تجارت و فواعد عامه، و وزیر دربار به کار پرداخت. تیمورتاش که به فرهیختگی میان دولتمردان شناخته می شد از پیشروان روشنفکران ملی گرا بود. وی بسال ۱۳۱۲ دستگیر شد و به اتهام فساد در زندان کشته شد.
یگانه، محمد (۱۳۰۲-۱۳۷۴): دانش آموخته کارشناسی ارشد اقتصاد در دانشگاه کلمبیا (۱۳۳۰). معاون وزیر اقتصاد در دهه ۱۳۴۰ ، وزیر آبادانی و مسکن (۱۳۴۸-۱۳۴۹)، رئیس کل بانک مرکزی (۱۳۲۴-۱۳۵۲)، وزیر مشاور، و وزیر دارایی (1357-1356).
زریاب خوئی، عباس (۱۲۹۸-۱۳۷۳): تاریخنگار، کتابشناس، و مترجم. دکتری از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ در ماینز آلمان (۱۳۳۹). وی از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران به استادی پرداخت و برای دو دهه رئیس کتابخانه های مجلس شورا و مجلس سنا بود.
ذکا، یحیی (۱۳۰۲-۱۳۷۹): نویسنده، استاد دانشگاه و کارشناس هنر. رئیس موزه هنرهای تزئینی، موزه مردم شناسی، و کتابخانه ملی ایران (۱۳۴۷-۱۳۴۸). وی همچنین در مقام مشاور وزیر فرهنگ و هنر (۱۳۴۹-۱۳۵۷) بکار پرداخت.
دانلود نسخهی پیدیاف مقاله- جولای 31, 2019
- بدون نظر