فراز و نشیبهای مدرنسازی استبدادی در ایران
Boroujerdi, Mehrzad. 2003. “Triumphs and Travails of Authoritarian Modernization in Iran.” In The Making of Modern Iran: State and Society Under Riza Shah, 1921-1941, edited by Stephanie Cronin. London: Routledge, 146-154.
درآمد
صد سال پیش و در آخرین سال سدهی نوزدهم (1899/1278) شماری از دولتمردان روشنفکر ایرانی مدرسهی علوم سیاسی را بنیاد نهادند تا در آن به آموزش کارمندان وزارت خارجه بپردازند. محمدعلی ذکاءالملک فروغی، مدیر فرهیخته و نخست وزیر آیندهی ایران، شرح دشواریها در ساماندهی برنامهی درسی این مدرسه دولتی را چنین باز گفته است:
“یکی از درسها احکام فقه است. ولی روحانیان تدریس آن را در جایی بجز حوزههای علمیه و بدست استادی بجز یک روحانی بر نمیتابند. نزد آنان تدریس احکام شریعت در مدرسهی فکلیها که لباس فرنگان بتن میکنند، کلاه بر سر میگذارند، روی صندلی مینشینند و به سخنان استادان فرنگی گوش میسپارند هیچ جواز و معنایی نمیتواند داشت.”
فروغی به یاد میآورد که مدیران مدرسهی علوم سیاسی برای قانع کردن روحانیان و یافتن و بکار گرفتن کسی که به تدریس احکام شریعت بپردازد، ازین در وارد شدند که سفیران و فرستادگان ایرانی در” دیار کافران” نیازمند دانستن و بکار بستن احکام فقهیاند و….
این حکایت کوتاه بازنمای راستینی از سیر پرفراز و نشیب عرفی شدن در ایران سدهی بیستم است و از حس ضعف و ضربه پذیری نخبگان عرفی گرائی پرده بر میگیرد که خود را رو در روی حساسیتهای مذهبی و باورهای سنتی پارهای از هم میهنان خویش مییافتهاند. این حکایت، همچنین، این نکته را به روشنی باز مینماید که چگونه عرفیگرایی ایرانی در سدهی بیستم طبعی دو پهلو و هزار تو و سرشتی غیر انقلابی بهم رسانیده است. سودای درک چنین واقعیتی ما را به نظر در فرایند قوام یابی دولت مدرن میخواند و اندیشهورزی در چند و چون فضای روشنفکری در دهههای 1300 و 1310 را ناچار میسازد. بهرروی، این دو دهه را میتوان دوران گذار دولت و جامعهی ایرانی از شیوهی کهن حکومت امپراتوری به دولت مدرن دانست.
دولت مرکزی بناپارتی
دگرگونیهای شگرفی که سرگذشت جامعهای ایرانی را در طول این دو دهه در مینوشت — از جمله : سودای مدرن شدن، پویائی اجتماعی، فراهم آمدن قانون اساسی، بنای مجلس منتخب از آرای همگانی — خود به شیوههای گوناگونی بر آمده از انقلاب مشروطیت ایران بودهاند. با اینهمه و برغم پیشرفتهایی ازین دست، رویدادهای دیگری چون خاموشی و بیعملی نیروهای انقلابی، خشونتگرایی و سرسختی فوجهای مسلح و سرکردگان ایلات، سودجویی نیروهای امپریالیستی در نفت ایران (کشف شده به سال 1908) و دست آخر، جایگاه سست روابط خارجی دولت در دورهی جنگ جهانگیر اول، بسیاری ایرانیان را بر آن میداشت تا پدیدار شدن دولتی متمرکز نیرومند و کارآمد را بدعا آرزو کنند.
باری، همانگونه که کارل مارکس در نوشتار خویش، “هجدهم برومر لویی بناپارت،” آورده است: “مانند همیشه ناتوانی مردمان پناه و پاسخ خود را در باورمندی ایشان به پیدایش چیزی معجزه گون باز جست و ازینرو مردمان دشمنی را که تنها در پهنهی خیال خویش بهزیمت کرده بودند، در جهان واقعی نیز زبون و شکست خورده میانگاشتند.” اینبار چنین باور همگانیای پیدایش دولت بناپارتیست رضا خانی را نوید میداد. رضا خان، مرد نظامیای که عرفی شدن را همبستهی ملیگرایی مییافت، توان فرماندهی نظامی خویش را به پشتوانهی “امرملوکانه” در راه رسیدن به چنین هدفی بکار بست: از ضرورتها و خواستهای سیاسی واجتماعی روز بهره برد و دست به ساماندهی دولتی گشود که با فراروی از سد قومیت گرایی، مذهب و پیوندهای شخصی یا خانوادگی، هم به پس زدن رقیبان سیاسی رضا خان مدد میرساند و هم به پیدایش گونههای نوینی از وجدان جمعی میانجامید.
رضا خان دلیل وجودی دولت را عرفی میدانست، هستی نظم و قانون را ضروری میدید، بر سرکوب افکار قومگرا و جدائی طلب پای میفشرد و رهبری متمرکز و مستبدانه را ناچار میشمرد. وی در سفرنامههای خویش به خوزستان و مازندران (نوشته شده در سالهای 1303 و 1305) شاهانی چون شاه اسماعیل، شاه عباس، نادر شاه و کریمخان زند را میستاید که آنان “خواهان امپراتوری با ثبات و پر شوکت سرزمین پارس” بودهاند. و نیز پایهگزار دولت صفوی یعنی شاه اسماعیل اول را مینکوهد از آنرو که وی بسادگی زمام خرد خویش را بدست باورهای مذهبی گروههای شیعی سپرده است. او همچنین شاه عباس صفوی را به سبب خطای “بخشش ناپذیر” نکوهش میکند که چرا سیاست را با مذهب در آمیخته است. رضا خان از سرزنش روحانیان همزمان خویش نیز وا نمیماند و آنانرا مشتی “سبک فکر مقام طلب” میشمارد. از میان سطرهای سفرنامه میتوان همدلی و همراهی رضا خان را با اندیشهی حکومتی عرفی بروشنی باز خواند:” بیشک مذهب و سیاست دو اساس مقدساند و رعایت و بازشناسی هر دو بر هر رهبر روشنفکری ضروری است. اما درهم آمیختن ایندو نه به سود مذهب است و نه به سود سیاست اداری. چرا که این درهم آمیختگی از یکسو به ناتوانی مذهب میانجامد و از دیگر سو زوال سیاست را در پی میآورد.”
هواداری رضا خان از عرفیگرایی بیسببی نبود. او که نمیتوانست پایهی مشروعیت را همچون صفویان بر آموزههای مذهبی-عرفانی شیعه بنا کند و یا چون قاجاریان به رشتههای قومی -قبیلهای تکیه زند، امید چنان میبرد که سر رشتهی مشروعیت حکومت خویش را در رونق اقتصادی کشور و در زیر پرچم ملیگرایی عرفی بازجوید. اما اندیشهی عرفیگرایی رضا خان با تفکر دموکراتیک و تکثرگرا سخت بیگانه بود. آنچه در کام او شیرین میافتاد الگوی دیکتاتور خوش قلبی (benevolent dictator) بود که حال و روز جامعهی خویش را با مدرنیزاسیون و عرفیگرایی بهبود میبخشید. هنوز سالی از شاه نو و ناجی ایران خواندن خویش نمیگذشت که غرور نوپای سلطنتی و نخوت شاهانه اش را آشکار کرده و میگفت:”مردم ایران به میانجیگری مجلس مؤسسان از من خواهش کردند که سررشتهی اموراین ملک را بدست گیرم.” و چنین میافزوذ که پیش از من دولت ایران “واژگان تهی از معنایی بیش نبود… در ایران شاه باید کابینه را بخدمت گیرد، مجلس را با وظایفش آشنا نماید و بازرگانان، زمینداران، شهروندان و حتی کشاورزان را بکار وادارد.” چنین بود که مردی که خواهان بازی در نقش قهرمانان بود همهی دیگران را پیرامون خویش سخت ناتوان و ناساز و در بهترین حال متوسط و میانه حال میدید.
رضا شاه فلسفهی نظامیگری یعنی الگوی “قدرت و نظم” را راهنمای سیر خویش بسوی هدف میشناخت. برگهای سفرنامه اش گواه آنند که در خاطر وی “خدمت سربازی برترین و مهمترین مدرسه برای پرورش بدن و روح شهروندانست.” باری، همخوان با همین عقلانیت نظامیگراست که رضا خان، به گواهی خویش، هر چیز در زندگی را همچون “گلولهی توپی” مینگرد که بسوئی پرتاب شده است و بر آن است که اگر آدمی، بجای پیشروی، تسلیم ترس شده و فرار و عقب نشینی پیشه کند شکست را پذیرفته است. پس جای شگفتی نیست که در نگاه چنین مردی دستههای نظامی ستون خیمهی سکولاریسم مدرناند و سخت بکار سرکوب دشمنانی چون شاهزادگان قاجاری، گروههای راهزن صحرایی، سرکردگان قومی، جنبشهای چپ و روحانیان شیعی میآیند. رضا شاه آشکارا بر ملیگرایی نظامی محور انگشت مینهاد و آنرا جایگزین مذهب اسلام در فراهم آوردن اساس پیوستگی اجتماعی ایرانیان میدید. در دورهی تاریخیای که او میزیست ایدئولوژی ملیگرایی از دیگر رقیبان سیاسی خویش پیشی گرفته و نه تنها در ایران، که در هندوستان (در افکار حزب کنگره)، در ترکیه (در اندیشههای ترکهای جوان) و در مصر (در نگاه حزب وفد) نیز هواداران فراوانی یافته بود. ملیگرایی در ایران تنها از نخبگان و مدیران سنتی و وابستگانشان دل نمیربود. بلکه فرهیختگان و ادیبان پیشرویی چون محمد تقی ملک الشعرا بهار، میرزاده عشقی، محمد فرخی یزدی، سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال) ،احمد کسروی، ابوالقاسم لاهوتی، عارف قزوینی و شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری نیز هر یک در پارهای از عمر خویش بر پای برنامهی ملیگرایی رضا خانی و سید ضیایی مهر تائید نهادهاند و اندیشهی دولت قوی متمرکز را برسمیت شناختهاند. بیگمان آنچه بر آتش ملیگرایی ایرانیان میدمید خاطرهی یک سده شکست و شرمساری و انبوه امیدهای بر بادرفته و خیل خواستهای بیپاسخ رها شده بود. این سودای ملی گرایانه به شیوههای گوناگون چهره مینمود. از جمله درهمدلی با عثمانی و آلمان در جنگ جهانگیر اول و با آلمان و ایتالیا در جنگ جهانگیر دوم، در قلمزنیهای بیمهار و در نکوهش انگلیسیان، در فراخوان وحدت همه مردمان ایرانی تبار( (Pan-Iranism در دلباختگی به زبان پارسی بهسان بنیاد هویت ایرانی، و در پافشاری بر تاریخ پیشا اسلامی ایران.
رضا شاه بدین نکته راه برده بود که پرورش وجدان ملیگرایی در میان ایرانیان به چیزی بیش از پروارسازی ارتش، پژوهش اسطورههای تاریخی، و پاسداشت گذشتهی پرشوکت ایران نیازمند است. بر او بود که جبههای در پهنهی اقتصادی بگشاید و در آن گامی به پیش بر دارد. در پی چنین تشخیصی بود که وی الگوی سیاست دولت محور را بکار بست و برابر آن دولت را مستقل از جامعهی مدنی و برتر از آن نشاند. بهراستی آنچه رضا خان را به پیشبرد برنامهی صنعتیسازی میخواند نظر در عقب ماندگی ابزار تولید و ناتوانی و ناکارآمدی طبقهی سرمایه داری ایران بود. بخت دولت رضا شاهی نیز با افزایش درآمد نفت به بیش از شش برابر (یعنی از ششصد هزار پاوند در سال 1300 به چهارمیلیون پاوند در سال 1320) بیدار شد. درین دوران افزایش شانزده برابری در بودجهی دولت بازنگری و بازسازی اساسی در دستگاههای اداری، آموزشی، مالی، قضایی، ارتباطی و حمل و نقل رامیسر میساخت و آغاز برنامههای گوناگون اجتماعی را نوید میداد.
گرچه چنین سیاست دولت محوری به پدیدآمدن سرمایه داری بازار آزاد و رونق مشارکت سیاسی دست اندرکاران بخش خصوصی نیانجامید، اما واقعیتهایی همچون در آمیختگی افزونتر در نظام اقتصاد جهانی، میل دولت به صنعتی سازی، رونق شهرنشینی و کاهش درصد کوچ نشینان، گسترش سریع بخشهای خدماتی، بازسازی دستگاه مالی و بانکی، و بهینهسازی دستگاههای ارتباطی و حمل و نقل (که در پی دگرگونی فن آوری در زندگی روزمره و کاربست الکتریسته، خودرو، قطار، تلفن ،روزنامهی ملی و رادیو رخ داده بود)، همه و همه فرصتهای افزونتری در کف دست اندرکاران بخش خصوصی مینهاد و افزایش درآمد آنان را بهمراه میآورد.
برابر گزارش بانک ملی ایران شرح کارورزی چهارده میلیون و نهصد هزار نفر از ساکنان و شهروندان ایرانی در سال 1316 بقرار زیر است: 6/2 درصد بیکارند، 6 درصد در بخش صنعت، 6/20 درصد در بخش خدمات، 8/64 درصد در بخش کشاورزی و دامداری و 6 درصد در بخشهای دیگر بکار میپردازند. همچنین 7/17 درصد جمعیت کشور شهرنشیناند و از میان این گروه نیز 30 درصد سرگرم بخش بازرگانیاند. تا پایان سال 1317 تنها شش شهر ایران یعنی اصفهان، کرمانشاه، مشهد، شیراز و تهران جمعیتی بیش از صد هزار نفر دارند و گرچه این شش شهر بیش از 4/7 درصد کل جمعیت را نشان نمیدهند، اما مهمترین مراکز کاریابی را در خویش جای دادهاند و بر روی هم 22 درصد کارمندان بخش خدمات و 33 درصد تمامی کارمندان دولتی را در برمی گیرند.
در کنار رشد شهرنشینی و دگرگونی ساختار نیروی کار دو واقعیت دیگر نیز رضا شاه را در پیگیری برنامهی عرفی گرای خویش یاری دادند. یکی سستی پایهی قدرت نهاد روحانیت بود چنانکه شمار طالبان علوم دینی در حوزههای علمیه از 5984 نفر در سال تحصیلی 1304-1303 به 784 نفر در سال تحصیلی 1320-1319 فروکاسته و شمار دانشجویان نام نویسی کرده در مدرسههای دولتی از 74000 نفر در سال تحصیلی 1305-1304 به 355500 در سال تحصیلی 1321-1320 میرسید. در سالهای 1302 تا 1320 بودجهی آموزشی ایران به 23 برابر افزایش یافت یعنی از 5/6 میلیون به 155 میلیون ریال انجامید و تا پایان سال 1320 شمار دانشجویان دانشگاهی به 5000 تن (که از آن میان 1000 تن در خارج از کشور به تحصیل میپرداختند) و شمارهی دانش آموختگان دبیرستانها به 10000 ، مدرسههای راهنمایی به 25000 و دبستانها به 65000 فزونی گرفت.
گرچه به سبب موانع بسیاری که در راه بود آموزشهای عرفی بر تعداد به نسبت کمی از شهروندان اثر مینهاد، اما گسترش سواد و دانش همگانی و نیز دست بدست شدن نوشتههای نوین به پدید آمدن فضایی انجامید که در آن سهمی برای رویکرد عرفی به دانش نهاده شده بود. از دیگر سو همین دانش آموختگی عرفی نردبان ترقی را در پیش پای هزاران جوان ایرانیای مینهاد که از امتیازهای خانوادگی اشرافی یا روحانی بیبهره بودند. باری، گرچه در این دوران نهادهای روحانی بطور کامل از میان نرفتند، اما پیوستن شمار رو به فزونی جوانان به ساختار آموزشی دولتی رویدادی نبود که از چشم روحانیان پنهان بماند.
واقعیت دوم آن بود که در دورهی رضا شاه مذهب جایگاه انحصاری خویش در مشروعیت بخشی به مخالفت سیاسی را از دست داد. چنانکه پیدایش حرکتهای سیاسی عرفیگرا، گروههای تخصصی، حلقههای روشنفکری و مجلههای سیاسی ، ادبی و اجتماعی، هر یک به سهم خویش به امکان دست درکاری سیاسی یاری میرسانیدند. رضا خان در سالهای 1300 تا 1304 در همان حال که سرگرم برنامه قدرت یابی خویش بود، به ضرورت همخوانی با فرهنگ مذهبی روزگار و روحانیان همبسته با آن نیز میاندیشید. به سال 1303 نام نیکی که وی با پاسخگویی به فشار روحانیان در رهاکردن سودای جمهوریت بدست آورد و مهری که بدین روی در دل ایشان نشاند پاداش خویش را در پشتیبانی این گروه – یعنی کسانی همچون سید محمد بهبهانی، سید ابوالقاسم کاشانی، سید محمد صادق طباطبایی، شیخ عبدالکریم حائری یزدی و آیت اله سید حسن مدرس – در خلع قاجار از سلطنت و تایید پادشاهی پهلوی دریافت نمود. اما همراهیای اینچنینی میان رضا شاه و روحانیان تا 1307 بیشتر نپایید. در این سال رضا شاه اهانتی را که به همسرش در قم رفته بود چون بهانهای برای درگیری با نهاد روحانیت و به مهار گرفتن این گروه بکار بست. ازین پس کارهایی چون تاسیس ادارهی دولتی ثبت اسناد (1302)، دستور بر سر نهادن کلاه پهلوی (1306) و پوشیدن لباس شهری و رسمی نوین (1307) ،اعلان ازدواج و طلاق بهسان امور شهری و عرفی (1310) ،گشایش نخستین مدرسهی الهیات (1311)، مهار دسترسی و سر پرستی روحانیان بر مالهای وقف (1312)، بکاربستن سالنمای خورشیدی بجای قمری (1314)، دستور کشف حجاب (1315)، محدود ساختن مراسم مذهبی در ماههای عزاداری، و دست آخر، عرفیسازی قانونهای داد و ستد، اداری و قضایی، همه و همه رابطهی احترام آمیز میان رضا شاه و روحانیان را به کشاکشی در میانه مبدل میساخت.
باری، شماری علتهای اجتماعی و سیاسی همچنان از ژرفا و سرعت فرآیند عرفیگرایی در ایران دورهی رضا شاه میکاست. وی در به عقب راندن روحانیان و تبدیل اسلام ایرانی به مذهب خصوصی از خویش سرسختی آتاترک را نشان نمیداد. از دیگر سو دو دلی رسانههای جمعی در همگامی با این فرایند، شکاف ژرف فرهنگی میان دو قلمرو شهری و روستایی، ریشه داری باورها و رسوم عامیان، استقلال مالی نهاد روحانیت شیعه و امکان عملی جمع میان وظائف مذهبی و شغلی، هر یک به شیوهی خویش سودای عرفیگرایی را با دو پهلوئیها و کاستیهایی همراه میساختند.
سرشت دوپهلو و احتیاطآمیز عرفیگرایی ایرانی را میتوان در آئینهی اندیشه و واکنش اصلاح پیشگان عرفی در برابر مساله حقوق زنان نگریست. کشف حجاب که به سال 1303 در ترکیه رخ داده بود تا آغاز ساز 1315 در ایران صورت نبست و گرچه زنان ترک از سال 1313 صاحب حق رای شدند، زنان ایرانی میبایست تا 1341 در انتظار این حق باقی بمانند. ریشهی این تاخیر را میتوان در وضع ویژهی جامعه ایرانی و وزن سیاسی نهاد روحانیت در آن باز جست.
جمهوری عرفی اهل قلم
بسیاری از پژوهشگران سیاست ایران برآنند که در دوران رضا شاه ایران تمرکزیابی دولت توسعه اقتصادی خود را در کنار رشد ناچیز فرهنگی و خلاقیت روشنفکری تجربه میکرد. نبود چنین آفرینشگری در فضای روشنفکری را بیشتر به عواملی چون گفتمان تک صدائی دولتی، ممیزی و سرکوب ناقدان، تکیه زدن دولت بر تبلیغات و کامیابی اش در همگامسازی شمار بسیاری از اهل قلم با خویش نسبت دادهاند. با اینحالای بسا بتوان براین تحلیل سنتی خرده گرفت و براین حقیقت دیده گشود که ایرانیان درین دوره، برغم سرکوب و ممیزی دولتی، از پویایی روشنفکرانه نیز بهره ور بودهاند. اگر اهل فکر در دورهی قاجاری را میبایست بیشتر از جملهی روشنفکران ناراضی دانست، اهل قلم در عهد رضا شاهی شایستهی نام “دولتیان روشنفکر”اند و گرچه شاید دست در کاری آنان در امور دولتی در اول نظر جز سرگرمی ایشان به شغل و حرفهی دیوانی شان بچشم نیاید، اما این نگاه بهیچ رو باز نمای حقیقت احوال آنان نیست. بهراستی روشنفکرانی چون محمود افشار، ملک الشعرا بهار، علی دشتی ،علی اکبر داور، عباس اقبال آشتیانی، سلیمان میرزا اسکندری، قاسم غنی، ذکاءالملک فروغی، مهدیقلی هدایت، علی اصغر حکمت، احمد کسروی ،احمد متین دفتری، سید فخرالدین شادمان، حسن مشیرالدوله پیرنیا، علی اکبر سیاسی، عیسی صدیق و سید حسن تقی زاده دل به پیروی از پند افلاطون سپرده بودند که اگر خردمند بار دولت را بدوش نگیرد آنگاه بیخردان تازیانهی قدرت را بدست خواهند گرفت. بدیگر سخن، در باور این روشنفکران و بسیاری هم نسلان آنان ،که همه دلسپردهی ایدههایی چون مشروطیت، ملیگرایی و عرفیگرایی بوده اند، طرح و اجرای سیاستهای پیشروی اجتماعی و اقتصادی بهترین شیوه برای اصلاح حال و روز عامهی هم میهنان شان بوده است.
بی شک نخستین گامهای عرفیگرایی در ایران به اهتمام و هدایت دولت برداشته شده است. با اینحال نباید چشم بر پیدایش و در هم آمیختگی نیروهای اجتماعیای فرو بست که هر یک بفراخور حال خویش دستی در پیشبرد این فرایند داشتهاند. نوشتههای ادبی این دوران، که هم از رمانتیسم اروپایی و هم از رئالیسم اجتماعی در کشور شوراها مایه و الگو گرفته اند، از نقادی اجتماعی و پرداختن به موضوعهای عرفی سرباز نزدهاند. چنانکه در آنها میتوان از گفتگو بر سر حقوق کارگران و زنان، نیاز به آزادی، و ضرورت رویکرد علمی در برابر نگاه مذهبی به جهان و آدمی نشان جست. این نوشتهها همچنین دستگاه روحانیت را به سبب جهان بینی سنتی، رفتارها و باورهای نسنجیده و سیاست پسرو به نقد میکشیدند. چنین بود که اندیشهی عرفی خط خط روزنامهها و مجلههای مهمی چون “ایران جوان”،” قرن بیستم” به دبیری میرزاده عشقی،” توفان” به دبیری فرخی یزدی، “شفق سرخ” به دبیری علی دشتی، “نامهی جوانان” به دبیری ابراهیم خواجه نوری، “مرد آزاد” به دبیری عیسی صدیق، “فرنگستان” به دبیری حسین مقدم ،”آینده” به دبیری محمود افشار و “تجدد ایران” به دبیری سید محمد طباطبایی را رقم میزد.
از اینها گذشته نوآوریهای فنی و دگرگونیهای فرهنگی نیز دسترسی مردمان به گفتمان عرفیگرا را میسر میساخت و آنرا از حلقهی نخبگان سیاسی به میدان کوچه و بازار میکشانید. بدین روی راه اندازی رسانههایی همچون تلفن (1305) روزنامه اطلاعات (1305) سینما، بنگاه خبری پارس (1313) و رادیوتهران (1319) و نیز پیدایش نهادهای سیاسی تازهای چون احزاب سوسیالیست و اتحادیههای بازرگانی، به پدیدآمدن شنوندگان نوینی برای گفتمان عرفیگرایی میانجامید. نیز در آمدن هنر، زبان (غوغای تغییر دادن الفبا)، شعر و تئاتر به قلمروی سیاست ، تصویر اجتماعی از نقش و خدمت هنرمندان و شاعران و نویسندگان را دگرگون میساخت. در این میان اهمیت اجتماعی و محبوبیت نثر ساده و همه فهم با آن شعر پهلو میزد و این هر دو در مشروعیت بخشی به اندیشههای عرفی در ایران سخت موثر میافتادند. آری، بسا که اندیشهها و آرمانهای نخبگان عرفیگرا بگوش کشاورزان در استانهای دوردست نمیرسید، اما آین اندیشهها بهیچ روی نیز محدود درحصارشهرهای بزرگ نمیماند. دست آخر شاید بتوان به درستی این نکتهی ظریف راه برد که شیوهی رو به رشد سرکوب سیاسی در دورهی رضا شاه برای حیات فرهنگی ایران “فاجعه آمیز” نبود. بسیاری از روشنفکران، آنگاه که فشارهای سیاسی به اوج تحمل ناپذیر خویش رسید، راه پژوهش در تاریخ و ادب و فرهنگ همگانی را برگزیدند و این پژوهشها به پیدایش آثار بسیار درخوری در تاریخنگاری ایران، انسانشناسی ایرانیان و ادب پارسی انجامید. این بازنگری در تاریخ و میراث خودی همعنان با نقادی غرب و انتقاد از تقلید کورکورانه از آن، درونمایهی بسیاری آثار ارزشمند ادبی درین دوران را سامان داده است. از جمله کارهایی چون “یکی بود یکی نبود” محمد علی جمالزاده، “جعفرخان از فرنگ آمده” حسن مقدم و “تهران مخوف” مرتضی مشفق کاظمی.
میراث عرفیگرایی دولتمحور و استبدادی
ایدئولوژی رضا شاه را میتوان “ملیگرایی عرفی دستوری و استبدادی” نامید. دوران بیست سالهی حکومت وی (1320-1300) به نهادینه شدن تکثرگرایی سیاسی (political pluralism) و قوام یابی نظام سیاسی راستینی که قوای مجریه را به پاسخگویی وادارد نیانجامید اما بسیاری گفتگوها و چالشهای بجا ماده از دورههای پیشین را نیز بیپاسخ نگذاشت. شیوهی حکومت رضا شاهی استبدادی بود اما روند دگرگونیهایی که وی پدید آورد به سامان یابی دستگاه دولتی عرفی انجامید و به رشد طبقهی متوسط شهری و عرفیگرایی یاری رسانید که گروههایی چون دانشگاهیان، کارمندان اداره و بانکها، بازرگانان، پزشکان، روشنفکران، قاضیان، حقوقدانان و وکیلان، مدیران و افسران ارتشی را در بر میگرفت. بدیگر سخن، رضا شاه رسم و راه سیاستورزی در ایران را بر مدار ساز و کار عرفی نهاد و ازینرو آنچه که امروز در پهنهی سیاسی و اجتماعی ایران میگذرد را میبایست “بر نهاد” آن “نهاد” دانست. عرفی گراییای که او در ساختار آموزشی و در دستگاه دادگستری روان ساخت بر شیوهی تفکر اجتماعی ایرانیان تاثیر نهاد و بدینسان بود که در دوران وی چالش میان نیروهای سنتی مذهبی و عرفیگرا به سود دومی به پیش رفت.
دولت رضا شاهی، برغم نمودهای ایدئولوژی شاهنشاهی درآن، سخت بر شیوهی عملگرایی تکیه میکرد. رضا شاه به رویکرد عرفی به سیاست باور داشت اما هیچگاه آشکارا خواهان جدایی دین از سیاست نشداو گرچه سیاست و حکومت را با مشت آهنین به پیش راند اما هیچگاه در مجلس را نبست. و سرانجام میتوان چنین گفت که گرچه سیاست دولت محوری او در پهنهی اقتصاد در را بر سود جویی و فساد مالی بسیاری کسان گشود اما بهرروی توانست به مدرن شدن نیروها و ابزار تولید بیانجامد.
فشردهی سخن آنکه برغم احساس دوگانهی ایرانیان نسبت به عرفیگرایی دولت محور و استبدادی رضا شاه، وی با فراهم آوردن بسیاری از پیش نیازهای مدرنیته توانست به دگرگونی ساختاری اجتماع، سیاست و اقتصاد ایران دست بگشاید.
- نوامبر 25, 2003
- ۴ نظر
- بناپارتیسم, حسن مدرس, رضاشاه, عرفی گرایی, محمدعلی فروغی, مدرن سازی, ملک الشعرا بهار, ملی گرایی, پهلوی
آن چه به رضا خان نسبت داده اند ، بی سند و گواه است ؛ گویا آن چه در دوران سلطه آن جناب روی داده ، خواسته آگاهانه او بوده است نه برایند کردوکار کسانی که چه بسا مغضوب ناحیه همایونی شده اند .
نظر شما محترم است. مهرزاد
بسیار نوشتتار جالب و همچنین مختصر و مفید بود. اگر کتابهائی از شما اینک در ایران بدست می آید و بقول فرنگی ها آت آف پرینت نیست خواهشمندم لیست آنرا چنانچه زحمتی نیست برای بنده بفرستید.
دو کتاب روشنفکران ایرانی و غرب و تراشیدم، پرستیدم، شکستم من در بازار موجود است.