پیشزمینه نگارش کتاب روشنفکران ایرانی و غرب
منتشرشده تحت عنوان “سودای بررسی روشنفکران دورهی رضا شاه” در شهروند امروز٬ 27 آبان 1386
چنانکه میدانیم تکاپوهای ذهنی هرکس با تاریخ زندگی او سخت درهم تنیدهاند و چه بسا اندیشهها و دلبستگیهایی که از بستر زندگی روزمره و اجتماعی سر بر میآورند و میبالند. من و دیگر همنسلانم خواسته یا ناخواسته دوران نوجوانی را در گیر و دار سالهای پیش از انقلاب و در کشاکشهای فکری و اجتماعی آن دوران سپری کردهایم. از یک سو دلمشغول کار و بار سیاسی و اجتماعی جامعهی ایران بودیم و از دیگر سو تجربهی دانشآموزی در رشتههای علوم اجتماعی درخارج از کشوربه ما میآموخت که هم دغدغههای فکری جامعه ی ایران را جدی بگیریم و ارج نهیم وهم ازروزنی نوین، علمی و فاصلهمند (objective) به آنچه درکشورمی گذشت نظرکنیم. چنین بود که پس از چندی نوشتههای جلال آل احمد، صمد بهرنگی وعلی شریعتی که درعهد نوجوانی شورگرم انقلابی درسینه مان میافروخت، خود موضوع داوریهای سرد علمی مان شد چنانکه ازاین پس نه گرمای سنت، نه خموشی عادت و نه سرخوشی پیروی از پدران هیچ یک دلی ازما نمیربود. درزمانی که دانشجوی دکترای علم سیاست دردانشگاه آمریکائی واشنگتن بودم، چندین ترم را به شرکت آزاد در درسهای دکترسید حسین نصردر دانشگاه جرج واشنگتن و نیزدکترهشام شرابی استاد فلسطینی تبار دانشگاه جرج تاون گذراندم. درهمان دوران کتاب دکترشرابی، “روشنفکران عرب و غرب درسالهای سازندگی 1914-1875” را با شوق فراوان خواندم وآنگاه این پرسش در خاطرم گذشت که چرا درباره ی داد وستد فکری روشنفکران ایرانی وغرب کاردرخوری صورت نبسته است. آشنائی تدریجی با نگاه سنتگرا وناقدانه ی دکترسید حسین نصربه تمدن مغرب زمین نیزمرا به پی گیری این پرسش و فراهم کردن رساله ای در پاسخ به آن فرا میخواند. چنین شد که به پیروی از زنده یاد دکتر شرابی، که دلیریاش درنقد سنت و روشنفکری را هیچ گاه فراموش نمیکنم، نام رساله ی خویش را “روشنفکران ایرانی و غرب” گذاشتم.
اهمیت پژوهش در کاروبار روشنفکری
به قول برتراند راسل (Bertrand Russell) یکی از نشانههای نابسامانی روانی آدمیان همین است که کارخود را بسیارمهم بدانند. بدین روی، شاید بتوان گفت که نباید دراهمیت بررسی تاریخ روشنفکران وکارنامه ی ایشان زیاده روی کرد. چه بسا که حال وهوای اجتماعی وفرهنگی ایران به “بتوارگی” روشنفکران ایرانی دامن زده است، کاری که درکیش روشنفکری کفراست، وچه بسا که به خطا بررسی تاریخ روشنفکری را که از جنس تاریخنگاری اندیشه هاست (history of ideas)، با تاریخنگاری اجتماعی (social history) یکی دانستهاند. از دیگر سو پارهای خاماندیشان نیز سادهگیرانه گناه هر ناکامی تاریخی و نافرجامی اجتماعی را به گردن روشنفکران انداخته و به ناروا صاحبان قلم را آماج تیرهای طعن خود ساختهاند. درحالیکه بهقول فرخی یزدی:
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحبقلم نداشت
بهنظرمن پرداختن به تاریخ اندیشههای روشنفکرانه ازآنرو درخوراست که “می تواند” — اگر هوشیارانه “بخواهد” — اندیشه و تاریخ مان هر دو را از چنگ و چیرگی “ملیت” رها سازد. حقیقت اینست که ناسیونالیسم و دیگرگونههای ایدئولوژی که بکاربرانگیختن شورها واحساسهای توده گرایانه (پوپولیستی) و دوگانه انگاریهای “خودی- نا خودی” و “من- دیگری” میآیند، تاریخنگاری را به گرداب میراثگرایی (heritagism) و گودال حسرتخواری (nostalgia) میاندازند و کارکرد آگاهی بخش و روشنگرانهاش را ازو وا میستانند. درحالیکه تاریخ اندیشههای روشنگری، مانند خود روشنگری، بیش ازآنکه قلمرو یقین دهیهای ایدئولوژیک باشد سرزمین پرسشگری وشک آوری دریافتههای کنونی و سنتی است. چنان که ادونیس شاعرعرب گفته است،”تردید (uncertainty) کشور من است.”
هدف بررسی کارروشنفکران
در میان ما ایرانیان و ترکها وعربان، واژه ی تاریخ هم به معنای گاه شماریا تقویم است وهم به معنای پیشینه. بدیگرسخن، چه بسا که ما تاریخنگاری را به گاه شماری و وقایعنگاری فرومی کاهیم و درسرگذشتهای تاریخ، خودی خود را همیشه خوب و نیک و دیگری را همواره بد وزشت بازمی نمائیم. چه بسیارکتابهای تاریخ مان که از یورش اسکندر مقدونی و به آتش کشیدن تخت جمشید سخن راندهاند اما هیچ اشاره ای نکردهاند که دست کم یکی از علتهای رفتاراسکندراین بوده است که ایرانیان نیزپیش ازاین به آتن حمله کرده و درآنجا آتش افروخته بودند. بهرروی، تاریخنگاری ناقدانه میتواند به خودآگاهی واقع بینانه در میان ما ایرانیان بینجامد ومن این نکته را در مقاله ای به نام “گفت و گویی درباره ی دریافتهای ملیگرایانه از هویت ایرانی” در مجلهی “کیان” شماره ی 47 به شرح باز گفتهام.
زاویهی دید به داد وستد فرهنگی و فکری
کتاب “روشنفکران ایرانی و غرب” از دید کسی نوشته شده که خاستگاهی درفرهنگ ایرانی دارد و نیزبا فرهنگ دانشگاهی غرب آشناست. شاید کسانی این ویژگی نویسنده را نقطهی ضعف آن کتاب بدانند. اما بنظرمن این دسترسی به دوگونه سنت فکری، چشم گشودن بردرهم آمیختگی تاریخی آندو را — بویژه در دهههای 1340 و 1350 — امکان پذیر ساخته است. بهرحال خوشنودم که نکته ی کانونی کتاب، یعنی “بومیگرایی” (nativism) و گفتمان انتقادی آن، کمابیش جای خود را درذهن و زبان جامعه ی روشنفکری ایران باز کرده است. همچنین، از اینکه گرد وغبارزمان را از چهره ی اندیشمندی چون سید فخرالدین شادمان زدودهام خرسندم. بهرروی، تاکنون این کتاب چهارباربه چاپ رسیده است و نقد وبررسیهای درخوری در مجلههای علمی داخلی و خارجی برانگیخته است و نیز نامهها و نوشتههای فراوانی درباره ی آن از گوشه و کنار دنیا بدست نویسنده رسیده است. من این همه را نشانه ی همسخنی کتاب با خوانندگان ایرانیاش میدانم و برآنم که “روشنفکران ایرانی و غرب” به گوشه ای از مسائل بسیارمهمی پرداخته که بیشک هنوزجای گفتگو و وارسی بیشتری دارند.
رویکرد نوین در بررسی کار و بار روشنفکری
کتاب “روشنفکران ایرانی و غرب” بر بنای جامعهشناسی آگاهی (Sociology of Knowledge) وبه پیروی از نظریههای پسا ساختارگرایانه در نسبت گفتمان و سیاست شکل گرفته است. من همچنان به این بنیادها و شیوههای اندیشگی پایبندم و ازینرو در بازنگری کتاب دوباره از آنها سود خواهم برد. چه بسا که درین بازنگری به نقد گفتمان بومیگرایی در کارنامه ی فکری نیروهای چپ ایرانی بیشتربپردازم. همچنین، اگردست دهد، به بررسی تاریخ اندیشههای روشنفکری دردوران رضا شاه خواهم پرداخت. زیرا درین زمینه هنوزکار درخوری صورت نبسته است. خوشوقتانه درین باره دادهها و اسناد فراوانی بدست آوردهام که امیدوارم فرصت پرداختن به آنها درکالبد یک کتاب جداگانه را بیابم.
- نوامبر 18, 2007
- بدون نظر
- برتراند راسل, بومی گرایی, روشنفکران, روشنفکری, شهروند امروز, صمد بهرنگی, فرخی یزدی, هشام شرابی