گلها
یاسمین قلب من باری شگفت
اختر لاجوردی زمان افروخته شد
میخک احساس من نزدیک صبح
با طلوع آفتاب خرامان زنده شد
نسترن آکنده کرد عطر سحر انگیز و باز
آسمان مدهوش از این عشق فزون پاینده شد
شبنم آمال من در بستر محراب عشق
آبستن معراج یک پندار بس فرزانه شد
شقایق شکوه گر از تنهایی انسان و ماه
کنون از آلاله امید من سیرابه شد
رز او دستم رسید و حال این مستانه دل
بس دگرگون بود، دگر سان هم دیوانه شد
سپتامبر ۱۹۸۷، واشنگتن دی سی
- سپتامبر 05, 1987
- ۱ نظر
آقای دکتر بروجردی وقتی شعرهای شما را میخوانم یاد اظهارات سیاسی – تاریخی شاعرانمان میافتم. شما در تخصص خود به اندازهی لازم با شکوه هستید. این نوع شاعری چیزی به شما اضافه نمیکند. جناب وثوقالدوله که شاعر بسیار خوبی بود آوازهی شاعریش را قربانی سیاست کرد. در تاریخ ایران او را به عنوان سیاستمدار میشناسند نه شاعر. اگر شما را به عنوان شاعر بشناسند چه میشود!!